دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی

۳۱ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

قبلا وقتی عبارت "شهادت فلان شهید را تبریک و تسلیت عرض میکنیم" را میشنیدم، تعجب میکردم. 

میگفتم یعنی چی؟ طرف مرده بعد شما تبریک میگید؟

الان میفهمم که تسلیت واقعی رو باید به کسی گفت که زنده است اما وحشیه. فکرش وحشیه. تمام چیزی که میخواد فقط بودنه.

و تبریک رو باید به کسی گفت که حاضره از جون خودش بگذره تا کسایی که نمیشناسه رو نجات بده.

تسلیت یا تبریک رو به خاطر بودن یا نبودن جسم فرد نمیگن. به خاطر سطح فکری که داشته میگن.

و چه کسی بالاتر و بهتر و انسانی تر از کسی که جونشو فدای دیگران میکنه، فکر میکنه؟

تبریک به این شهیدان که به چنین سطحی از انسانیت رسیدن

و تسلیت به مایی که همچین افرادی رو اینطوری از دست میدیم

شهادتت مبارک عزیز. 


  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰
نمیدونم به فال حافظ اعتقاد دارین یا نه. من هم تا حد زیادی اعتقاد نداشتم تا اینکه شب یلدای امسال رسید.
شاید رنج سنی من پردغدغه ترین رنج سنی باشه. اینو به این خاطر نمیگم که چون خودم تو این سنم.
بلکه اینطوری فکر میکنم که سن من شروع زندگیه.
البته یه نظرم این خاصیت اکثر مردم ایرانه. فکر میکنم متاسفانه سن شروع زندگی و شروع انتخاب کردن برای خیلی از ماها، بعد از کارشناسیه(یعنی حدود 22،23 سالگی). یعنی اینکه اکثر هم سن و سال های من بدون اینکه سوال اضافه ای بپرسن حداقلش تا کارشناسی رو میرن. حالا بعد اون بستگی داره که خودشون چی بخوان.
تو این سن یکی دغدغه عشق و عاشقی داره، یکی دغدغه سربازی داره، یکی دنبال کاره و یکی هم مثل من اصلا نمیدونه تو این شلوغ پلوغی چی کار بکنه(فکر میکنم متاسفانه موجودات کثیفی مثل من، کم هم نیستیم. فقط بعضیا اصلا نمیدونن که هدفی ندارن. باز خوبه من میدونم.)1
اینارو گفتم تا بگم نیتی که حین فال گرفتن داشتم، این بود که حضرت حافظا به نظرت ادامه تحصیلو چی کار کنم؟
حافظو باز کردم و غزل 378 اومد. (پیشنهاد میکنم بخونید و لذت ببرید)
تا بیت سومشو خوندم، حال کردم. دقیقا همون چیزی بود که میخواستم.
"رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم"
یعنی خیلی مودبانه یک انگشت شستی بهم نشون داد که تا سال ها دور و ور دفتر دانش پیدام نشه.
شاید هم یه جورایی معادل این حرفو گفته که:"کار هر خر(یا بز یا کس یا ...) نیست خرمن کوفتن"
***
نمیدونم خطای تصدیق انسان ها رو میشناسید یا نه. 
هر آدمی یه سری گزاره هایی واسه خودش داره. 
خطای تصدیق این طوریه که اون دلایل و اون مثال ها و اون حرف هایی که گزاره خودشو تایید میکنه رو میبینه و میشنوه و هربار به درست بودن گزاره خودش، مومن تر میشه. و اون حرفهایی که مثال نقضی بر گزاره اش هست رو ندید میگیره و بهشون توجهی نمیکنه.
شاید اگه اون شعری که گفتم رو بخونید، چن تا مصرع پیدا کنید که دقیقا مخالف تمایل من به ارشد نخوندن باشه اما شاید من بهشون هیچ توجهی نداشتم(گرچه تا حالا که دو سه بار خوندم و توجه کردم، دقیقا شعر باب میل من بوده:) )
****
1-اینو واسه دلخوشی خودم گفتم. وگرنه تعداد آدمهای بی هدف تو ایران خیلی کمه. احتمالا تعدادمون به تعداد انگشتای دو دست هم نمیرسه. اینو جدی میگم :)
  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

لذت یک جمله

راستش را بخواهید، فکر میکنم لذت بخشترین جمله هایی که شنیده ام، با زبان عربی بوده اند.

دلیلش فکر میکنم چیزی فراتر از مذهب و اینجور مسائل باشد. زبان جاهلیت هم عربی بوده. مگه قراره به خاطر این که زمان جاهلیت عربی حرف میزده اند، دیگه به عربی توجه نکنم؟ فکر میکنم زبان با اینجور مسائل که توش جهت گیری هست، فرق میکنه. زبان بیشتر برای لذت بردنه. 

احساس میکنم جمله های عربی با کلماتی اندک یک دنیا مفهوم میدهند. 

مثل همین جمله ی "وصف العیش، نصف العیش". چقدر اولین باری که این جمله رو شنیدم لذت بردم.

شاید برای بعضیایی که خود عیش رو تجربه کردن، زیاد مفهومی نداشته باشه.

اما برای منی که تو خیابون وقتی وصف عیش به فکرم میاد لی لی راه میرم و شاید بزنم زیر آواز و گوشم به کسی بدهکار نباشه، این جمله خود واقعیته. حتی شاید بتونم بگم"وصف العیش،کل العیش". 

گاها عیشهایی رو تجربه میکنیم که آخرش پر از اندوهه. پر از اشتباه دراومدن چیزهایی که فکرشو میکردیم. اصلا به قول برخی دوستان(مثل آرتور جون) معتقدن که عیش مصداق خارجی نداره.

اما تو وصف عیش همه چیز باب میلته. خوشحالی و راحت. فکرت تا جاهایی میره که واقعیت اونجا دیگه رنگی نداره. اصلا چه لزومی داره که عیش واقعیت داشته باشه؟ 

اگه علت خوشحالی باشه که هر کسی میتونه خوشحال باشه. هنر اینه که الکی خوشحال باشی.

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰
برای کسانی مثل من که دغدغه سربازی دارن:
سوالی از یاور مشیرفر عزیز پرسیدم که جوابشونو تو این لینک میتونید ببینید.
****
پی نوشت:
فکر میکنم یکی از تفاوت هایی که من قبل و بعد از آشناییم با آقای شعبانعلی داشتم، تغییر کردن دیدگاهم نسبت به واژه معلم بود.
فکر میکنم در این دو سه سال، معلمان جدیدی داشته ام که از بدشانسی من و از شانس ایشون، از نزدیک ایشان را ندیده ام.
لینک های دو تا از معلم ها تو همین مطلب هست. اگه دوست داشتین یه سری بهشون بزنید.

پی نوشت2: 
بعد مطلب لافکادیو درباره پیشنهادی که فقط احمق ها ردش میکنند، میخواستم بگم من یه احمقم(شوخی بودها. از فردا گیر ندید بهم)
در عوض یه پیشنهاد دارم که مطمئنم فقط احمق ها ردش میکنند(گرچه این دو تا وبلاگ هم تو لیست یک پزشک هست)  :
تقریبا کل وبلاگهای اون لیست رو پاک کنید و فقط دو تا وبلاگ آقای شعبانعلی و مشیرفر رو بزارید باشه.
درسته که لیست یک پزشک، خیلی لیست خوبیه اما شاید خیلی مفید نباشه. 
تقریبا 400 تا وبلاگ داره که اگه بخوای تک تک اون مطالب رو بخونید، خیلی وقت میخواد. تازه اگه کل مطالب واسه "شما" مفید باشه. ماهواره هم خدات تا شبکه داره اما مگه همه ش واسه من و شما مفیده؟ اگه هم بخواید اونایی که به دردنخورتون نیست رو حذف کنید، به نظرم آخرش به همون دو تا میرسید.
این لیست پیشنهادی یک پزشک از دور خوب میرسه، از نزدیک یه جور دیگس:)
اگه میخواید خیلی زود از اون لیست خسته نشید و کلا از دنیای وبلاگ گردی استعفا ندید، لیست دوتایی منو تو فیدلی یا هر خبرخوانی که دارید، وارد کنید.
البته شاید این لیست دو تایی! هم واسه شما احمقانه به نظر برسه. شاید کلا درست کردن لیست واسه بقیه احمقانه باشه. هر کس، هر چیزی رو دنبالش باشه، بالاخره پیدا میکنه دیگه. حتی اگه تو این وب شلوغ پلوغ باشه.
  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

یه احساسی که فکر میکنم دارم، اینه که نمیتونم احساس راحتی تو یه فضای جدی داشته باشم. 

اگه بخوام مثال بزنم،شاید برای من فضای استادیوم ها خیلی لذت بخش تر از فضای یک جمع فرهنگیه. 

راستش به وحشی بودن اکثر انسان ها و از جمله خودم اعتقاد دارم. 

ههمون تو خودمون یه بمب داریم.

این بمب شاید فیتیله های زیادی واسه انفجارش باشه. تنها تفاوتی که بین ماها هست، میزان حساسیت هر کدوم از ماها به اون فیتیله است.

فکر میکنم یکی از بدترین توحش ها اینه که جون خودمون رو از جون بقیه ارزشمندتر بدونیم.

موضوعی که فکر میکنم تو آخرای فیلم بتمن 2 بهش اشاره شده. یک کشتی پر از آدم های معمولی و کشتی دیگه پر از انسانهای مجرم.

آدمای هر کشتی هم یه ماسماسک دستشونه که میتونن اون یکی کشتی رو بترکونن و فکر میکنم اگه تا ساعت 11 یکیشون اون یکی رو داغان نکنه، دو تاشون هم داغان میشن.

نکته مهم و به نظرم درست ماجرا اینه که آدمهای معمولی زودتر به این نتیجه میرسن که بیاید کشتی مقابل رو بترکونیم.( یا آدمهای زندانی زودتر به این نتیجه میرسن که اون یکی کشتی رو نترکونیم)

گرچه فکر میکنم اینجای فیلم اشتباهه. راستش آدم های معمولی به نظرم اونقدر احمق هستن که زندگی خودشونو مهمتر بدونن. به خاطر همین فکر میکنم همون لحظه اول، کشتی مجرما رو میترکونن.

فکر میکنم آدم های معمولی از ریاکاریشونه که اینقدر خوب و بافرهنگ میگردن وگرنه باید هر لحظه تو سر و کله هم میپریدن.

و شاید به خاطر همینه که تو یه جمع فرهنگی ای که آروم کنار هم نشستن نمیتونم زیاد راحت باشم. احساس میکنم دارن ادا درمیارن.

***

پی نوشت: لطفا از روی این متن راجع به من قضاوت نکنید. اونقدرها هم آدم بدی نیستم.

بیشتر از این که بخوام رو انسان ها قضاوت داشته باشم، فکر میکنم واقعیت موجود اینه.

پی نوشت2: یه سوالی که تو مغزم میچرخه اینه که آیا انسان غیروحشی هم داریم؟ اینو باشه بعدا مینویسم.

پی نوشت3: دوست دارم بعدا هم از وحشی گریهای انسان ها بیشتر بنویسم. هر چقدر بیشتر بفهمم که وحشی بودن به چه معناست، شاید توان بیشتری برای اهلی کردن خودم داشته باشم.

گرچه اهلی شدن شاید کلمه زیاد خوبی به نظر نرسه، اما به نظرم همگی تحت فرمان و اهلی یه چیزی هستیم. اما چه بهتر که اگه اهلی یه چیزی میشیم، بین بقیه وحشی نباشیم.


  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

پیش نوشت1: وبلاگه و بعضی وقتها میشه یه درد و دلی کرد.

پیش نوشت2: این حرفا، مخاطبش خودمم و هیچ شخص یا گروه! دیگه ای، منظورم نبوده.

****

یه خاصیت ذاتی ای که من دارم، اینه که بعضی وقتها یه چیزایی رو به شوخی میگیرم. این به شوخی گرفتن بعضی وقتها منصفانه یا غیرمنصفانه باعث ناراحتی برخی اطرافیان میشه. 

روی کلمه ذاتی تاکید میکنم. چرا که برخی اوقات تلاش کرده ام که این رفتار رو از خودم حذف کنم، اما فکر میکنم موفق نشده ام.

بخشی از ناراحتیم از اطرافیانی هست که به این رفتار من انتقاد میکنن. یه دلیلش میتونه این باشه که بعضیا خیلی از این تلاش ها رو نمیبینن و مثل این که صرفا انتقاد کردن رو بلدن. 

راستش فکر میکنم گاهی وقتها آدمایی پیدا میشن که خوششون میاد باهاشون بد رفتار کنی. چرا که اون موقع میتونن نصیحتت کنن و لذت ببرن.

پدرم بعضی وقتها یه جمله ای میگه که خوشم میاد از جملش:"آدامی خویلو الیللر، بویو دیللر خویلودو" که معناش میشه: "آدمو دیوونه میکنن و بعدش میگن ببین طرف دیوونه است."

واقعیت اینه که خودمون بسیاری از آدم ها رو انتقاد میکنیم اما به اثر خودمون رو اونا و محیطمون اصلا نگاه نمیکنیم. شاید بعضی وقتها به خودمون یه سوزن هم نزنیم اما تا میرسیم به بقیه، جوالدوز بارونشون میکنیم.

نمیدونم حرف درستیه یا نه. اما فکر میکنم کلا در موارد رفتاری، اخلاقی و مواردی از قبیل دوستی کلا ذات انتقاد کردن اشتباهه. چرا که ما نمیدونیم چه چیزهایی بر اونا گذشته و چه چیزهایی احساس کرده اند که الان اینطوری رفتار میکنن( فکر میکنم واقعیت اینه که اونا خودشون هم نمیدونن).

"اگه از رفتار دوستت ناراحتی، به راحتی میتونی دیگه سمتش نری" یک دستورالعمل کاربردی هستش. نه باعث میشه وقت تو تلف بشه و نه وقت اون. 

قبلا هم یه جایی نوشتم که چیزی که اعصاب منو از دست دوستم، زیاد خورد میکنه چیزایی از جنس "تعارف های ناراحت کننده" هستش. اگه خوبی و خوبم، اکی. وگرنه اگه خوبی و من خوب نیستم، ما را چه به کار هم؟

شاید باید قبول کنیم که یک بدی از یه فرد حذف نمیشه و اگه خوبی ای باشه، همیشه کنار اون بدیه خواهد بود. اگه بخوای بدیشو حذف کنی، شاید دیگه خوبی ای هم در کار نباشه.

****

پی نوشت: کلا سعی میکنم زیاد با خودم یا چیزهای دیگه شوخی کنم. 

یکی از چیزای خنده دار(البته واسه خودم. نمیدونم واسه شما چجوری باشه) صفحه "تقدیم به" پایان نامه ام هست.

با یکی از دوستان گل، نشستیم و هر چی میگفت مینوشتم. کلا فکر میکنم چیز خوبی از آب دراومد:

البته مواردی از قبیل "تقدیم به نسیم نیکولاس طالب با قوی سیاهش!" هم نوشته بودیم که تو رای گیری فینال رای نیاورد.


  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

یکی از مشکلات جامعه ما، به نظرم نبودن قناعت در جامعه ماست.

فکر میکنم درست به نظر میرسه که کلا سوگیری قناعت به سمت نتیجه بهتره، اما نمیخوام بگم که قناعت بکنیم یا نکنیم.(اینو از این لحاظ میگم که شاید بعضیا بگن قناعت کردن باعث کم شدن آرزوها و بنابراین کمتر کردن فعالیت ها باشه).

بلکه چیزی که به ذهنم میرسه و دوست دارم بگم، اینه که مشکل اینجاست که بسیاری از ماها در عین قانع نبودن، هیچ تلاشی هم برای رسیدن به اون جایی که رضایت داشته باشیم، نمیکنیم.

واقعا خیلی بده که از زمین و زمان برای وضع اقتصادی بد یا وضع روانی جامعه یا هر چی، شکایت بکنیم اما خودمون هیچ تلاشی برای رسیدن به یک نقطه حداقل یه خورده راضی کننده نکنیم.

به نظرم میرسه که دیگه هیچ تصوری از واژه "رضایت داشتن" نداریم. شاید کلمه رضایت هم صرفا به خاطر گفتن جمله "من از این چیز، راضی نیستم" تو زبونمون باقی مونده وگرنه شاید دیگه جملاتی نظیر "این موقعیت واسم راضی کننده است" تو جامعه مون نمیشنویم. از یه سر بازار تا اون یکی سر بازار برین، احتمالا همه شون اولش میگن : شُکر. درسته که اینو میگن اما دقیقا بعد همین کلمه، شکایتشون از همه چی، شروع میشه.

نمیدونم چی بگم.

درسته که ناراضی بودن، اولین گام برای تغییره. اما فکر میکنم اولین کسی که باید ازش ناراضی باشیم و شروع به تغییرش کنیم، خودمونیم. متاسفانه مرحله ها رو همیشه دقیقا عوضی میریم. اول شروع میکنیم به تغییر محیط و درست وقتی که دیگه توانی برای تغییر نداشتیم، قصد داریم به درون آلوده خودمون نگاه کنیم.  

  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

پیش نوشت: این نوشته فقط برای نشخوار ذهنی نوشته شده و به هیچ وجه مطلبی جدی نیست.

***

یک ویژگی ای که گاها تو اسلام توجه منو به خودش جلب میکنه، وجود اختلافیه که بین شیعه و سنی هست.

اینطور فکر میکنم که سنی از شیعه حتی بیشتر از یهودی ها بدش میاد و فکر میکنم در مورد شیعه هم همین حکم صادقه. اگه در منطقه ای باشین که سنی و شیعه در کنار هم باشن، احتمالا حرف منو تایید خواهید کرد. 

نکته بد ماجرا فکر میکنم اینه که همین مدل ذهنی وارد سیاستمون هم شده.

یعنی اینطور فکر میکنم که اصولگرا بیشتر از اینکه از آمریکا متنفر باشه از اصلاح طلب متنفره و حتی شاید به روسیه کمک کنه تا اصلاح طلب نتونه قدرت بگیره.

و اصلاح طلب هم بیشتر از اینکه از دشمن خارجی شاکی باشه از منتقد داخلی شاکیه و حتی شاید حکومتو به خارجی جماعت بسپاره.

حالا اگه این گزاره ها رو هم اشتباه بدونید، من کل حرفم اینه که واسه چی باید اینهمه تنفر تو یه گروه با خیلی ویژگی های مشترک و برخی ویژگیهای متمایز باشه؟ 

مثلا اینطور فرض کنیم که یه دایره رو به دو قسمت تقسیم کنیم. 

اینطوری که به نظر میرسه، اون مرزی که داخل دایره رو به دو نصف تقسیم کرده بسیار مرز پرعمق تری هستش نسبت به مرزی که کل دایره رو با خارج تفکیک میکنه.

شاید هر گروه فکر میکنه اگه گروه مخالف تو کار خودش موفق بشه، احتمالا مردم به اون گروه علاقه بیشتری نشان خواهند داد و به خاطر همین بازار خودش کساد خواهد شد.

اما به نظر من واقعیت اینه که برای هدایت یافتن، شیعه و سنی هیچ فرقی با هم ندارن. میتونم همین گزاره رو در مورد سیاست هم به کار ببرم.

خلاصه: فکر میکنم این دشمن انگاری ها در سیاستمون، ناشی از دشمن انگاری های واردشده در مذهبمون از سوی برخی سفیهان باشه.

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

دوست موجود عجیبیه. 

فکر میکنه خیلی چیزا رو میدونه در حالی که نمیدونه و فکر میکنی بعضی چیزها رو نمیدونه در حالی که میدونه.

دوستهای زیادی داشتم که هر کدوم هم یه جوری بودن. 

یه نکته عجیبی که در مورد دوست هست، اینه که بعضیاشون فکر میکنن اگه اون نبود، دیگه هیچ کاری از دست تو ساخته نبود. خودشونو علامه دهر میدونن و از راه حل های قطعی برای خوشبختی حرف میزنن. خودشونو مشاور تو میدونن و از اینکه یه خورده از وقتشونو واسه تو میزارن، احساس ایثار میکنن.

بودن با همچین آدم هایی شاید بعضی مواقع مفید باشه اما در اکثر اوقات حال به هم زنه. 

در عوض دوستانی داشتم که اصلا لازم نیست که باهاشون حرف بزنی. اصلا مهم نیست که اون منو دوست خودش بدونه یا نه، همین که بهش سلام میدم و جوابمو میده احساس شادی میکنم. 

زیاد راجع به شخصیتت حرف نمیزنه. برخلاف آدمای بالایی که خودشونو شخصیت شناس قرن میشناسن.

بیشتر باهات شوخی میکنه بر خلاف گروه بالایی که با هر حرفی سعی میکنه مسخرت کنه و با این کار خودشو بالاتر نشون بده غافل از این که حیواناتی پس تر از اونها ندیدم.

حتی تکیه کلام هاش هم آدمو به خودش جذب میکنه بر خلاف گروه بالایی که از خودش چیزی نداره و چیزی جز تعصب به بعضی آدمها و تکرار حرفهای اونها نداره.

یه جوری انتقاد میکنه که گوشت میشه میچسبه به تن آدم برخلاف گروه بالایی که یا کل کارش انتقاده یا اگه کم انتقاد میکنه، تو انتقادش هیچ درکی از واقعیت وجود نداره. نه گذشته تو میشناسه و نه حتی الانتو.

دوست باید جوری باشه که از اینکه کنارش هستی لذت ببری. 

دوستایی مثل سینا مختاری الان کم پیدا میشن. ایشالا که هر کسی یه دونه ازش داشته باشه :)

  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

یک پیشنهاد

پیشنهاد میکنم قبل ار هر فیلم دیگه ای، بشینید فیلم Money Monster رو ببینید. درسته فیلم 2016 هستش اما فیلم بسیار خوبیه.

دو چیزی که از فیلم برام جالب بود:

+انسان هایی بودن که با هم برخی تفاوت ها داشتن(نمیخوام داستانو لو بدم) و به خاطر این تفاوت ها با هم جر و بحث میکردن. نکته ی جالب این بود که هر کدوم که حرف میزد، حق رو به اون میدادی. فرقی بین درست و غلط تو فیلم مشخص نبود حتی بین آدم بد قصه و بقیه.

++به نظر میرسه دید بسیار منفی ای هم نسبت به نظامی گری تو این فیلم بود. یعنی تقریبا میتونم بگم بیشتر کاسه کوزه ها سر پلیس شکست.

فکر میکنم جزو اون فیلمایی هست که بشینی دو سه ساعت با دوستت راجع بهش حرف بزنی.
  • مرتضی خیری