دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی
  • ۱
  • ۰

دلیل اینکه تو وبلاگ زیاد نمیتونم بنویسم، بماند.

برای اینکه با فضای نوشتن زیاد غریبه نشم، یه دو تا ماجرایی که اخیرا در خانواده های دور و نزدیک ما در مورد ازدواج اتفاق افتاده، یه اشارکی میکنم.

***

دختر یکی از فامیل هامون که تو روستا سکونت دارن، تو سن 14 سالگی شبانه با پسر یکی روستاهای کناری فرار کرد و ازدواج کردند.

نکته خنده دار قضیه اینجاس که دختره شب ها از اینکه حتی برای دستشویی رفتن بره بیرون، ترس داشت.

و نکته جالب توجه ماجرا برای من اینه که پدرشون مانع رفتن دختر به مدرسه میشدن، مبادا دختر با یه پسری دوست بشه.

یکی دیگه از برتری های روستاها نسبت به شهرا اینه که مدرسه ها از اول مختلطن.

***

یه ماجرای دیگه هم تو یکی از فامیلامون تو اسلامشهره. دختر و پسری که با هم ازدواج کردن، دو سال بعد طلاق گرفتن، اما رابطه شون به همون اندازه سابق جدیه :)

***

نمیدونم تا حالا چیزی دزدیدین یا نه، اما احتمالا شنیدید که خوردن یه چیز دزدی خیلی لذت بخشه.

از همون اولین روزی که آدم رو از خوردن میوه ممنوعه محروم کردن، گویا به چیز دیگه ای نتونسته فکر کنه.

نداشتن تعلق، وسوسه کننده انسان هاست و این به عقل هر کسی بستگی داره که چه محدودیتی رو بشکنه و چی رو حفظ کنه.

  • ۹۶/۰۳/۰۴
  • مرتضی خیری

نظرات (۴)

14 :||
والا بچه های این زمونه بچه نیستن که :|
ولی فرار رو درک نمیکنم، چطوری ریسک میکنن؟؟😕
آخه مدرسه مختلط که نمیتونه دخیل باشه، مطمئنا دختر 14 ساله زودتر از پسر 14 ساله ازدواج رو میفهمه تا زیر 19 سال پسرا زیاد متوجه نیستن پس فک نکنم مدرسه زیاد دخیل باشه.
مام کرج یه آشنایی داریم سال 92 اردیبهشت خونه اشون بودم، دوست خانوادگیشون که هرروز اونجا بودن رو میدیدم گندم خانم که دم به دقیقه قربون صدقه شوهرش میرفت، تیر ماه مجدد رفته بودم کرج میگفتن گندم و آرشام طلاق گرفتن ولی رفته بودیم کافه اونا هم اومدن و رابطه اشون مثل قبل گرم بود هنگ کرده بودم، گندم گفت آروم آروم داریم گام برمیداریم تا با نداشتن هم کنار بیاییم :| دقیقا متوجه فازشون نشدم :))
پاسخ:
شاید چون بچه ست، اینطوری کرده.
عشقه، عشقه. ریسک اینا نمیشناسه که :)
من منظورم این بود که اگه مدرسه میرفت، دختره همچین تصمیمی نمیگرفت. چون مدرسه نرفته، اینطوری شده.
قشنگ پسرا رو کوبوندین. از همین تریبون تشکر میکنم.
رابطه ها خیلی جالب شده دیگه. من تجربه شو نداشتم و واقعا نمیدونم چه اتفاقایی میفته اما بعضیاشون خودشونو گول میزنن. یا باهم بشینید سر سفره یا کلا سفره رو به هم بریزید دیگه
:)))
نه بابا چه کوبوندنی یه لگد آروم بود :))
اصلا دیگه هر کس یه سازی میزنه و فاز ازدواج و طلاقا مشخص نیست،  والا دیگا عادی شده بچه دوازده ساله عروسی میکنه، من دوازده سلام بود واسم کادو تولد عروسک میخریدن، یکی داشتم سینه اشو فشار میدادی سیا نرمه نرمه میخوند :))
پاسخ:
:)))
این لگد آروم بود، پس کوبوندنیاتون چی هس؟ 
آره واللا. یه چیزی هس زَنا میگن:"اون وقتی که مادر شوهر زور میگفت ما عروس بودیم، الان هم که عروس زور میگه، ما مادر شوهریم". الان فک کنم واس ما هم همچین اتفاقی میفته. کوچیکتر از ماها رو جدی تر میگیرن.
اون روستاییه خیلیییی خوب بود...کجا همو دیدن :))) ولی فکر میکنم چنین اتفاقی توی روستاها برای خانواده ها باید خیلی بد باشه درسته؟

من ماجرای دومی و درست متوجه نشدم یعنی هنوز مث قبل باهم صمیمین فقط همسر هم نیستن؟

+در مورد اون دزدی ک گفتین من نشنیدم و اینکه گفتین خوردنش لذتبخشه..اخ نه اصلا فکرشم بده
پاسخ:
نمیدونم واللا کجا همدیگه رو دیدن. 
فرار چیز رایجی نیس، غیرمعمولی هم نیس. اما خونواده شون خیلی ناراحتن. گریه میکنن، باباشم بدجوری ناراحته.

در مورد ماجرای دوم، بعد طلاق اصولا باید دو طرف از هم جدا بشن. اما اینا باز هم با هم موندن و فک کنم یه چیزی تو مایه های ازدواج سفید. 
اگه رابطه شون خوبه، چرا طلاق گرفتن؟ اگه رابطه شون بده، چرا همینطوری با همن؟ 

تا حالا از هیچ درخت همسایه یا باغ کس دیگه ای میوه برنداشتین؟ یا مثلا از جلوی یه مغازه رد میشی یه خورده از تخمه هاش ورداری؟ :))
(اینا کارایی بودن  که وقتی بچه بودیم میکردیم. الان خیلی وقته یه همچین کارایی نکردم)
میگن یه دلیل اینکه یه فردی یه چیزی رو میدزده، اینه که خوشمزه تر به نظر میرسه. شاید به خاطر همینم دزدی رو ادامه بده.
اوهوم میشه توی همون مایه های ازدواج سفید..در حال حاضر میگن خیلییییا این مدلی هستن البته طلاق نمیگیرن و همون حالت همخونه ای..خب واقعا بده و تلخ.. :/

نه تاحالا نخوردم :)) یعنی یکی دوبار شده بیرون بودم یکدفعه برای مثال ی میوه ای بوده کندم ب این خیال که برای باغ کسی نیست ولی قبل اینکه بخورم گفتن ممکنه برای کسی باشه دیگه نخوردم..

شاید این کار بیشتر برای پسرا بوده
پاسخ:
یه جوریه اصلا. نمیشه گفت چجوریه

کاش منم مثل شما بودم. اما بچگیا از این ور و اون ور میخوردیم. داخل شهرداری یه درخت گوجه بود، میرفتیم بالا نرده ها گوجه ها رو میخوردیم. یا خوردن گردوهای پارک هم خیلی حال میداد. اینا فک کنم دزدی نیس اما مال مفته به هر حال.

فک کنم درست میگین. پسرا بیشتر از این کارا کردن. دخترا شاید از این کارا اصلا نکنن. شاید شر بودن پسرا باعث همچین چیزی میشه. دوست دارن شر باشن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">