دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام

یه چیزی که داشتم فکر میکردم ، این بود که کسایی که مدام در حال فکر کردن  به دیگراننن، اونقدر از تو خالین که هیچ چیزی برای این که واسه خودشون فکر کنن ، ندارن. پس به ناچار دست به گریبان بقیه میشن تا به این وسیله، حداقل یه آخور فکری واسه خودشون درست کنن(فقط واسه این که خودشونو تسلا بدن).

یه چیزی که زیاد بهش فکر میکنم ، اما دقیق و بسیار خوب نمیتونم عملیش کنم،اینه که به نظر من "ادمی که اصلا برنامه ریزی نکنه و کل زندگیش همینطوری بیاد و بره،اصلا ادم نیست." واقعا اونروزایی که بدون برنامه ریزی کل کارامو انجام میدم(که البته تا الان بیشتر عمرم همینطوری گذشته) رو به فکر میارم و اونروزا رو با روزای برنامه ریزی شده ،مقایسه میکنم، یه حس پوچی عجیب و حال به هم زنی تو عدم برنامه ریزی هست. یکی از عجیبترین چیزها هم واسم اینه که ما خودمون همیشه خیلی چیزا رو میدونیم(مثلا من میدونم که برنامه ریزی خوبه)اما واقعا چرا خیلی کم بهشون عمل میکنیم؟

اینم یه شعری که دوسش دارم:

زندگی سخت ساده است !

خطر کن ٬ وارد بازی شو

چه چیزی از دست می دهی ؟

با دستهای خالی آمده ایم

و با دستان تهی خواهیم رفت

نه ٬ چیزی نیست که از دست بدهیم

فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند

تا سر زنده باشیم ٬ تا تارانه ای زیبا بخوانیم

و فرصت به پایان خواهد رسید

آری ٬ این است که هر لحظه غنیمتی است

هر لحظه را به گونه ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است

و کسی چه می داند ؟

شاید آخرین لحظه باشد

 مخصوصا چون امروز هم باهاش درگیر بودم،از اون قسمت (نه ٬ چیزی نیست که از دست بدهیم)خیلی خوشم میاد.

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

خیلی روزا میشه که احساس میکنم اون روز به هیچ وجه فکر نکردم. انگار امروز رد شده و همینطوری خسته شدی، بدون این که کار مهمی کرده باشی. البته فکر میکنم یکی از دلایل همچین چیزی، این باشه که بدون برنامه ریزی وقتی کاریو انجام بدی و هیچ برنامه قبلی ای واسش نداشته باشی، انگار تو اون کاره تمرکزی که باعث انجام بهینه کار و با حاصل شدن کار میشه، رو نداری. پس به نظرم کاری که میتونی برای این مشکل انجام بدی اینه که هرگز، کارای یهویی رو انجام ندی. همیشه یه سری برنامه ها داشته باشی که اگه بیکار شدی اونا رو انجام بدی. این این به نظرم دو تا حاصل میتونه داشته باشه، اولیش اینه که کارای یهویی که بی حاصله رو انجام نمیدی و دومیش هم این که شبش حداقل میتونی از کارایی که قصد انجامشونو داشتی و انجام دادی، اسم ببری.

از چی حالت به هم میخوره؟ (این جمله همینطوری به ذهنم رسید و کاملا در عالم مستی نوشتمش.) جوابی که الان میتونم به این سوال بدم: شاید این باشه که وقتت ، با یه سری چیزایی که واسه دیگران مهمه و واسه تو هیچ اهمیتی نداره،تلف شه.(به نظرم خیلی خاص نوشتم و تو زندگیم شاید مصداق های زیادی داشته باشه).

خدایا از فکر تهی شدم.پرم کن.


  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

حق پذیری مشروط

سلام.

یاد یه جمله ای افتادم که ازش خیلی خوشم میاد:"اگزوپری ای که من میشناسم،اگه خلبان هم نبود،دنیا را از جای بالاتری میدید".

یه چیزی هم که زیاد فکرشو میکردم و امروز تو خوندن یه کتابی به ذهنم رسید، اینه که واقعا چه جور دینی باید داشته باشم؟(منظورم از دین فقط ، اسلام  و مسیحیت و ... نیست.با این که من خودم الان یه مسلمونم اما 1-چرا باید مسلمون باشم؟ و 2-این که تو مسلمون بودنم چه جور مسلمونی باید باشم؟ تو این حین یاد یکی از حرفهای کرکه گور میافتم که میگه " اگه واقعا "مسیح"ی بوده و اونطور بلاها سرش اومده، از این که صبح تا شب تو عبادتگاه باشیم، نباید سرزنش بشیم. البته میخواد اینو مطرح کنه که یا باید اینطوری باشی و یا اگه قبول نداری، باید کلا قبول نداشته باشی، نه این که نصف حرفای مسیحو انجام بدی و نصفشو نه. الان یه چیزی که تو ذهن منم هست،اینه که خیلی وقتا از حرفای خودم تبعیت میکنم، در حالی که شاید پیامبرم یه حرف دیگه زده. نمیدونم شاید این هم مثل همون مواردی باشه که حق پذیر نیستیم و فقط دنبال حرف خودمونیم.(از این جا ، یه چیزی که به ذهنم میرسه ، اینه که حق ناپذیری یکی از دلایلش ،میتونه "عادت" باشه.من خودم، شاید اونقدر به چیزی عادت کردم که نبودنش رو واسه خودم بد میبینم و این باعث میشه تا در برابر یه حرف حق مقاومت کنم.) 

یکی از چیزایی که خیلی خوشم اومد در رابطه با حرفای قبلی بنویسم:جمله ای از "اسپینوزا"ئه:

"خدایا کمک کن تا در برابر سختی ها استقامت ورزم و به انچه پیش امده ، راضی باشم.

خطای خطاکاران و لغزش جاهلان را ببخشم و انچه را بد و بدبختی میگویند به چیزی نگیرم،چرا که همه امور طبق حکم سرمدی خدا، جریان میابد و در نظام عالم شری وجود ندارد".

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰
سلام
فکرایی که امروز داشتم.
1:این که چجوری میشه که بعضیا از دوستایی که داریم،یه شوخیایی میکنن که انگار طرف پنجاه سالشه.منظورم اینه که اصلا جوون فکر نمیکنه.حالا واقعا به نظرت کسی که خیلی جوون فکر میکنه کیه؟اصلا ویژگی های یه فکر جوون چیه؟
به نظرم ویژگی ای که یه فکر جوون داره، اینه که پویاس. یعنی این که به نظرم آدمای پیرفکر کسایین که یه سری فکر تو سرشونه و هی اونا رو نشخوار میکنن. در همون حد واسشون کافیه. در برابر علم جدید مقاومت میکنن. در برابر تغییر مقاومن. یه ویژگی ای که ادمای پیرفکر دارن، (شایدم بی ربط باشه و اشتباه)فکر میکنم این باشه که پیرفکرا خیلی ریاکارن. اون چیزی که هستن رو نمیتونن نشون بدن. (شایدم به صورت عجیبی دارم اشتباه میکنم.نمیدونم واقعا). به هر حال شاید من خودمم پیر فکر باشم. اما به احتمال قوی ، یکی از ویژگیهای ادمای پیر فکر اینه که خیلی به سواد خودشون ایمان دارن. خودشونو خیلی عالم میدونن. در حالی که ادم جوون فکر، همیشه به دنبال حرف حقه و فرقی نمیکنه که خرف خودش در برابر حق باشه یا نباشه.
موضوع دومی که امروز خیلی از فکرمو گرفت،مقاله بود راجع به نوشته نیچه با این عنوان:"مرد دیوانه کیست؟".
یکی از چیزهای خوبی که در مقدمه مقاله نوشته بود و خوشم اومد، این بود که آشنایی دال بر شناسایی نیست. خیلی از ماها اسم خیلی از ادما رو حفظیم و به این افتخار میکنیم که میشناسیمشون. اما در واقع مثل خرایی که اطلاعات رو حمل میکنن، در واقع یه سری از چیزاشون رو میدونیم و با تفکری که داشتن اشنا نیستیم. یه مثالی که همیشه میگم، جریان برتراند راسله. خیلی از ادما فقط یه سری حرفا از اون میدونن، و در خیلی از جاها از حرفای اون برای اثبات این که چرا اتئیست یا ضددین هستن، استفاده میکنن. در حالی که اگه واقعا به نوشته های راسل نگاه کنیم، به نظرم همون ندازه که دین نداره،دین هم داره(منظورم همون ندانم گراییه،گیر ندید).
نیچه تو اون نوشته اش که خیلی خوب حرف میزنه و مقصودهای خودشو بیان میکنه. 
خلاصه نوشته نیچه: "یه مرد دیوونه ،تو روز روشن فانوس به دست میاد تو میدون شهر و اعلام میکنه که خدا کجاست، چرا خدا نیست و دنبال خدا میگرده؟ خودش پاسخ خدا رو این طوری میگه که ما خدا را کشته ایم و اکنون خورشید زندگیمان دیگر نیست. بعدش میره تو کلیساها و دعای موت برای خدا میخونه. از اونجا هم اخراج میشه و حرفی که میزنه خیلی جالبه: پس این کلیساها چیستند اگر گور و سنگ خدا نیستند؟"
خیلی جالبه ، به نظر داره یه جور اشاره میکنه به این که خدا دیگه تو این جامعه تاثیری نداره. حالا تو جامعه ای که یه زمانی خدا، نور اسمان ها و زمین و خورشید حیات ده بود،دیگر اثری ندارد. چه اتفاقی میافتد. باید جایگزینی برای این خورشید پیدا کرد. این جا نیچه انسان را برای جایگزین معرفی میکند و اعلام میدارد، که انسان زین پس باید زندگی خود را حیات واقعی ببخشد.
نکته جالبی که اخرش بیان میکنه اینه که :واقعا این پرستشگاه های دین های مختلف هستند که خداوند رو کشتند و نشونه ای از کشته شدن خداوند هستن.(چرا که بدترین حمله به یه چیز،در واقع دفاع بد از اونه).(کشیش ها هم بدین ترتیب باعث شدن که دین از چشم جامعه بیفته).
پایان.
  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

عادت

پینوشت 1:یه بار نوشتم و پاک شد،به بار هم که انگلیسی نوشتم پاک کردم.این دفعه سومه.
پینوشت2:این حرفا ، یه خورده بی نظم نوشته شده و هیچ چیزی ازش نمیشه فهمید اما به نظرم حرفای درستین که خودم حداقل میفهمم چی گفتم.پس زیاد به خودتون فشار نیارید.
***
امشب میخواستم راجع به این که در اینده چه شخصیتی داشته باشم فکر کنم:(فکر میکنم این جور فکر کردنا از اون لحاظ خوب باشه، که چیزی رو که دوس داری تا اینده اونجوری باشی، از همین الان واسش زحمت بکشی و خودتو شبیهش بکنی فنه این که هر روز بدتر از دیروز و الاخون بالاخون بزرگ شی)(نکته خوب دیگشم اینه که ، که واقعا فکر میکنی ببینی که چیزی که در اینده میخوای بشی، چه جور چیزیه، شاید اصلا خوب نباشه!، پس نباید فقط فکر کردن باشه، باید نقدشم بکنی، اصلا به نظرم یکی از بهترین نقدها، نقد خودته. انسانی میتونه پیشرفت کنه که بتونه خودشو نقد کنه. خیلیا به خاطر همین در جا میزنن که اونقدر درگیر بدیها و عیب های دیگران و نقد بقیه میشه که کلا خودشونو فراموش میکنن)
نکته ای که راجع به شخصیت باید بگم اینه که اصلا چه تعریفی از شخصیت باید داشته باشم؟ شخصیت هر انسانی ،در واقع همون مدل ذهنیشه(به نظرم) چرا که همونطور که پادشاه رومی(اسمشو یادم رفته میگه،انسان ها رو از رو عادتاشون بشناسید و نه از روی انتخاباشون، چرا که عادتای انسانا در واقع همون چیزی که هستند رو نشون میده و چیزیه که تو کل زندگیشون جریان داره) حالا چه مدل ذهنی ای خوبه؟
همین الانش یه مدل ذهنی که دارم ، عدم اسراف کردنه. (در واقع ذهنم از اونجا اینطوری شده که رو در نمازخونه مسجدی که اغلب اونجا میرفتم ،نوشته بود"اسراف کاران برادران (یا استادان) شیطان اند" و فکر میکنم اگه هر روز یه همچین جمله ای روبروی خودت ببینی ، چه تاثیر عمیقی روت میتونه داشته باشه.اینو از این لحاظ گفتم که بدونیم اون حرفایی که جلوی بچه میزنیم چقدر میتونه تو زندگی اینده بچه تاثیر داشته باشه) این عدم اسراف خیلی، اخلاق خوبیه البته اگه به نظرم درست تعریفش کنی واسه خودت. الان من خیلی به نظرم خسیس شدم و این یه دلیلش احتمالا همین عدم اسرافه. اما خوبی بزرگش اینه اینه که تو وقت تلف کردن هم خیلی وسواس دارم. یعنی اگه وقتم تلف شه،یه جوری میشم. به هر حال یه نکته ای که همیشه باید تو یادم باشه اینه که اون مدل ذهنی ای که داری واسه خودت خیلی خوب تعریفش کنی(تا مثلا عوارضی نداشته باشه).
اما یکی از مدل ذهنی هایی که خیلی دوسش دارم، اینه که تو هر شرایطی بتونی یاد بگیری و با تجربه تر و با علم تر بشی. خیلی خوبه. انسانی که از هر فرصتی استفاده میکنه تا یاد بگیره، (البته به قضیه اسرافم هم ربط داره)، از هر فرصتی برا ی کمال خودش استفاده میکنه. و این جور فردی به نظرم خیلی از زیبایی های طبیعت هم لذت میبره. متاسفانه یه چیزی که مخل این مدل ذهنیه، اینه که ما تو هر کاری که میکنیم، فکرمون یه جای دیگس. اینه که از هر چیزی نفع خاص خودشو نمیبریم. وقتی نماز میخونیم،به فکر دنیاییم. وقتی به طبیعت میریم،به فکر درسومونیم. وقتی با دوستامونیم، به فکر اینیم که یه چیری بگم که مثلا ادم خاص تری باشم یا کلا به فکر چیزیم که از اون مجلس انتفاع خودشو نداشته باشم.یه همچین معضلی، خیلی بزرگه به نظرم. وقتی که انسان به ساده ترین خوبی ها هم عادت بکنه، هم یه همچین اتفاقی میافته. دیگه اون قدر تو دل طبیعت عادت کرده که حتی فکر هم نمیکنه که این برگ و این اب با چه خصوصیات منحصر به فرد و از چه راهی به این جایی که هستن میرسن. دیگه دقت نمیکنه که تو نمازی که میخونه ، باخداش داره حرف میزنه.(دیگه منم یادم میره که از خدا تشکر مکینم به خاطر دستی که بهم داده و میتونم خیلی راحت وبلاگ بنویسم.اگه نداشتم چی میشد مثلا.از چه طریقی میتونستم کارامو انجام بدم؟)
  • مرتضی خیری