دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

این تقویم لعنتی

یکی از چیزایی که اقای شعبانعلی جدیدا بهش خیلی تاکید میکنه اینه که محیط میتونه رو رفتار انسان خیلی تاثیرگذار باشه.

تو این فکرها بودم که یاد تقویم افتادم. به این فکر کردم که تقویم هم مثل خیلی از مفهوم های انسانی دیگه صرفا یه قرارداده. بعدش به این فکر افتادم که این تقویم چه اثراتی در نحوه زندگی کردن ما داشته؟

نمیدونم حرفام چقدر درستن اما فکر میکنم اگه روزا رو به وسیله تقویم از هم تفکیک کنیم، دو تا پیامد داشته باشه

1  اولیش به نظرم این میتونه باشه که ما انسان ها فکر کنیم که روز ها با هم فرق میکنن و فکر میکنم خیلی از ماهایی که یه کاری رو به قصد انجام دادن تا یه روز دیگه به تعویقش میندازیم، اولش فکر میکنیم که این فرقی که روزها با هم دارن باعث میشه من کارامو بهتر انجام بدم.

و همین دلیل هم باعث میشه که شخصی که میدونه یه سری تغییرات رو باید تو زندگیش ایجاد بکنه اون رو به یه وقت دیگه موکول میکنه، مثلا تا عید نوروز (ورژن ایرانی)یا تا مثلا رمضان (ورژن مذهبی)

2 دومین پیامدی که فکر میکنم وجود تقویم میتونه داشته باشه دادن استرس به ماس! وقتی که یه انسان امروز به تقویم نگاه میکنه و بعد بیست روز باز تاریخ رو از یکی میپرسه و تاریخ رو میدونه با خودش فکر میکنه که"وای خدای من!تو این بیست روزه من هیچ غلطی نکردم "و همین باعث استرسی شدن ادم میشه.

فکر میکنم اگه این تفکیک روزها و سال ها نبود هم استرس نداشتیم و هم این که بهتر میدونستیم که برای اعمال تغییرات روزها هیچ تفاوتی با هم ندارن.

احساس میکنم خیلی چرت و پرت نوشتم اما یه چیزی بود که بهش فکر کرده بودم و خودمو  مجبور کردم که بنویسم.

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰


یکی از چیزایی که از بورس یاد گرفتم،اینه که ادم یاد میگیره که با دید واقعی به همه چی نگاه کنه.

گاهی وقتها وقتی مثلا ارزش یه سهامم پایین بیاد ، با خودم فکر میکنم که :" نه.بورس به من خیانت نمیکنه.قیمتش دوباره بر میگرده و ... "اما اگه دقت کنم میبینم که اگه اشتباهی مرتکب بشم،هیچ تفاوتی ( و یا برتری ای فرضی ای) نسبت به بقیه نخواهم داشت و حتما باید به خاطر اون کار مجازات بشم.

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

انگشت = فکر من

پیش نوشت 1:یادمه قبلا به یه جوکی میخندیدیم با این مضمون که:"طرف میره دکتر و میگه :اقای دکتر کل بدنم داره درد میکنه.انگشتشو میزاره رو زانواش میگه : اخ!(به این معنی که زانوش درد میکنه) انگشتشو میزاره رو سینش میگه : اخ.خلاصه تهش انگشت رو میزاره رو بدن دکتره و باز میگه : اخ!.برمیگرده به دکتره میگه اقای دکتر بدن شما هم که درد میکنه!و دکتر اونجاس که برمیگرده میگه :احمق!اونجایی که درد میکنه ، سر انگشت توئه.نه جاهای دیگه بدنت یا بدن ادمای دیگه!

متن اصلی:فکر میکنم دیگه وقتشه که در مورد هر کسی که بدگویی میکنم یا قضاوت بدی بهش دارم ، اول به خودم فکر کنم.احتمالا مشکل اصلی از من بوده.


  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

همه میمیرند

داشتم به این فکر میکردم که پسری که میدونه 6 ماه بعد کور خواهد شد،دیگه لازم هم نیست که به ابشار نیاگارا بره تا از بیناییش لذت ببره بلکه دیدن همون ات و اشغالای سر کوچه هم به اندازه کافی خوشحالش میکنه
  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

واقعا چه خوب میشد که اگه تصمیمی میخوام بگیرم، جدا از شرایط محیطی، شرایط زمانی و شرایط مکانی باشه. چه تو تهران باشم، چه تو نیویورک، چه تو 500 سال قبل از میلاد باشم چه 500 سال بعد این و چه زمان کودکیم باشه چه جوانی و چه پیری.

تصمیمی که شاید شکلش با شرایط تغییر کنه اما باطنش رو حفظ کنه.

احساس میکنم یکی از لذت هایی که ادم میتونه تو زندگیش داشته باشه، اینه که کل زندگیش رو، در هر لحظه زندگی کنه. هم ویژگیهای بچگیش درونش باشه، هم ویژگیهایش جوونیش و هم پیریش.

زندگی واحد در یک لحظه.

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

فلسفه یا کلام؟

سلام.

احساس میکنم یکی از دلایلی که "حوزه" رو مثل سابق ، قوی و قدرتمند نمیبینیم، این باشه که وقتی من با یه آخوندی داشتم راجع به فلسفه حرف میزدم ، این نصیحت رو به من کرد که به جای فلسفه ، کلام بخون.

و مهم تفاوت کلام با فلسفه هست، که کلام چیزی رو فرض میگیره و به دنبال اثبات اون هستش در حالی که فلسفه از ابتدا با داعیه نیل به حقیقت به جلو میاد(و واسش مهم هم نیست که حقیقت پیش کی هست."خذ الحکمه ولو من المنافق".)

و فکر میکنم همین تسلط کلام بر فلسفه، تو سیاستمون باعث شده که یه سری اشتباهات خیلی بزرگ به وجود بیاد(چون گرفتن علم از منافق و کافر رو اشتباه میدونستیم).

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰
سلام.
چن روزی هست که دارم به این فکر میکنم که کارایی که میکنم نه به خاطر رضایت دیگران باشه (اینکه دیگران ازم راضی باشن، یا این که کاری کنم تا بقیه خوشحال شن) و نه به خاطر شهوت خودم.
چیزی که توجهم بهش جلب شد ، این بود که من فقط فکر میکردم که نباید بر اساس رضایت دیگران تصمیم بگیرم و کاری کنم ، اما بعضا یه کارایی میکردم که مثلا با یکی لج کرده باشم یا این که حرص یکی رو دربیارم و امثال این ها.
یه خورده که بیشتر فکر کردم دیدم که ذات این کار که من به خاطر یکی دیگه یه کاری رو انجام بدم، احمقانه است، حالا چه این کار به خاطر رضایت اون باشه یا این که به خاطر عصبانی کردنش باشه.
به خاطر همین واقعا به نظرم یه سری از اخلاق ها با این که با هم متضاد به نظر میرسن ، اما جنس هر دوتاشون یکیه.به نظرم این مثال ها ، مثال های خوبی میتونه باشه:
تکبر یا خود کم بینی، خساست و یا ولخرج بودن، اهمیت ندادن به دیگران یا زیاد اهمیت دادن به دیگران، ریا و حرکات نمایشی و یا رک بودن ، عصبی بودن و یا خونسرد بودن و ...

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

علامه

پی نوشت 1: واقعا با علامه طباطبایی خیلی حال میکنم.تا حالا که یه خورده از کتاب (شیعه در اسلام ) و یه خورده از کتاب(شیعه ، مذاکرات علامه با هانری کربن) رو خوندم، نکته زیبایی که ازش گرفتم اینه که هیچ وقت سعی نمیکنه که حقانیت خودشو اثبات کنه، بلکه بیشتر سعی میکنه تا به حقیقت برسه. این یعنی همین که از اول یه حقیقتی رو واسه خودش در نظر نمیگیره و بعدش بخواد اونو اثبات کنه، بلکه از اول خودش به دنبال حقیقت میره و بدون هیچ گونه تعصبی(تاکیر میکنم ، بدون هیچ گونه تعصبی)این کارو انجام میده.
پینوشت 2: پینوشت 1 احساس منه و نظر مخالفتان تاثیری در نظر من ندارد:)
***
مقدمه1:فکر میکنم دلیل ناراحتی هر کسی اینه که به حقیقتی که مسلم میدونسته، توهین یا بر علیه ش حرفی زده بشه.
مقدمه2:حالا اگه کسی با توهین به شخصیتش، ناراحت بشه، در واقع خودشو و اعتقاداتشو حقیقت میدونسته که ناراحت شده.
مقدمه3:من خودم خیلی کم تر از این میدونم که بتونم حقیقت چیزی رو بفهمم(حتی کوچک ترین چیزها و کوچک ترین دانشها).پس چرا با دونستن چیزی تعصب به خرج بدم؟
اصل نوشته: با توجه به 3 مقدمه، فکر میکنم علامه جزو ارام ترین انسان های روی زمین بوده.
  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

جامعه تورنتی

سلام.امروز همینطوری به عنوان مستمع آزاد رفتم سر کلاس شبکه و چیزای خیلی خوبی یاد گرفتم.

بحث راجع به سیستم انتقال رسانی torrent بود.(شاید بدونید اما باز میگم)این سیستم این جوریه که دیگه یک نفر سرور نیست که یک فایل رو فقط اون به همه انتقال بده بلکه هر کدوم از مخاطب ها(مشتری های فایل یا همون client) یه قسمتی از قایل رو دارن و هر کدوم هر قسمتی رو که داره با بقیه به اشتراک میذاره و اون جاهایی رو که نداره از بقیه میگیره.

حالا نکته ای که ازش خیلی خوشم اومد ، این بود که مثلا من 4 تا دوست ( یا همسایه ) تو سیستم تورنتی دارم که فایل ها رو با اونا به اشتراک میذارم و چیزایی رو که میخوام از اونا میگیرم.سیستم من این طوری کار میکنه که هر لحظه دنبال کسی میگرده که بتونه با سرعت بیش تری نسبت به مثلا یکی از اون چهارتا فایل ها رو انتقال بده.حالا دیگه یکی از اون 4 تا رو ول میکنه و با این یکی دوست میشه ( و با اون فایل ها رو به اشتراک میذاره).

اما اولین نکته ای که من ازش میفهمم اینه که واقعا واسه چی باید بعضی وقتها ، خودمونو با ادمایی که در سطح ما نیستن و فقط زمان و هزینه ما رو مصرف میکنن ، دوست باشیم؟به نظرم جامعه باید این طوری باشه که هر کسی با هم سطح های خودش رفت و امد کنه و همینطوری پیشرفت کنه و دوستای جدید پیدا کنه و ... .هر کسی هم تو قافله پیشرفت ، جا بمونه ، تقصیر خودشه.(به نظرم این فکر ، فکر درستی باشه.فکریه که به ادم انگیزه میده تا پیشرفت کنه و به بقیه امید نداشته باشه و کاراشو خودش با عزت نفس و اعتماد به نفس بالاتر انجام بده).اما کسی که در سطح بالاتری هستش ، در صورت نیاز سطح های پایینی بهشون باید کمک کنه.

دومین نکته اش هم اینه که این امکان هم هست که یکی دیگه تو رو ول کنه.پس نباید غره باشیم و در جا بزنیم ، بلکه باید فعالیت کنیم.هیچ وقت نمیتونیم یه سری ادمو که دوستشون داریم ، رو همیشه کنار خودمون نگه داریم.مگه این که یه فایده ای واسه شون داشته باشیم.(حالا قرار هم نیست که این فایده مالی یا هر چیز دیگه ای باشه، همین که به اندازه ای ادم باشیم که دیگران از بودن باهامون لذت ببرن ، کافیه.خود این که ادمی باشیم که بقیه بتونن بهمون محبت کنن ، یه فایده است واسشون.وگرنه میتونیم ادمی باشیم که وقتی ما رو میبینن ، حالشونو بدتر کنه.)

یه چن مدتیه به فکر اینم که واقعا باید روابطمو با دیگران چه جوری مدیریت کنم.فکر میکنم این پست ،شروع خوبی باشه واسم

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

این روزها به دلیل یه سری تغییرات جدی، که دارم تو خودم ایجاد میکنم، به چیزای خاصی (خاص واسه من،شاید واسه شما خاص نباشه) فکر میکنم.

یکی از تغییراتی که تو خودم ایجاد کردم ، اینه که کلا کم تر حرف بزنم(چون قبل این فقط زر میزدم و هم مایه ناراحتی بقیه میشدم و هم این که خودمو ناراحت میکردم؛ پس تصمیم اصلیم این بوده که کم تر چرت و پرت بگم ، تا این که کم تر حرف بزنم.) حالا چیزی که حواس منو پرت میکرد این بود که تو دنیای واقعی و با اون زبون و دهنی که داشتم، خیلی کم حرف میزدم و وقتی وارد دنیای مجازی میشدم، همینطوری باز زر میزدم. این جا بود که به خودم اومدم و گفتم که واقعا این هم که مینویسی، در واقع یه جور حرف زدنه(و حرف زدن که فقط با دهن نیست). مگه به ما نگفتن که زبان در واقع چیزی نیست که با اون مکالمه میکنیم بلکه زبان، تفکر با خودت و در درون خودته. حالا هم که من تصمیم گرفتم تا کم تر چرت و پرت بگم، در واقع هدف اصلیم این بوده که کم تر ذهن خودمو مشغول چرت و پرت کنم، اما نوشتن هم در واقع یه جور مشغول کردن ذهنه، پس باید تو این زمینه هم کمتر چرت و پرت فکر کنم.

  • مرتضی خیری