دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

تکرار بدون خنده

اونطوری که میگن، یکی از راه‌های ایجاد خنده تکرار یه اتفاق بده.

مثلاً فرض کنید دو نفر x و y رو نگاه میکنید. X به y سیلی میزنه و تو هر سیلی هم y به x فحش میده.

به نظرم اتفاقی که میفته اینه که تو اولین سیلی شما هم به x فحش میدید که «چرا میزنی عوضی؟». تو دومین سیلی ناراحتی اما احتمالاً از سه یا چهارمین سیلی خندت میگیره. اون موقعس که یه گوشه میشینی نگاه میکنی و اگه باشه یه خورده تخمه و پاپ کرن و اینجور چیزا هم حیف و نه میل میکنی.

یا مثلاً یه خیابونی رو فرض کنید یه تک تیراندازی یه گوشه‌ی نامشخص نشسته و هر بی‌خبری از اونجا رد میشه، یه گولّه صرف مخ طرف میکنه. تو اولی و دومی که هیچ اما از آدم سوم به بعد احتمالاً دلت غش بره.

یه مثال ملموس که نمیدونم شما تجربه کردین یا نه. وقتی یه سرعت گیری رو واسه اولین بار تو یه خیابون میزارن، ماشینا اولاش نمیفهمن. با سرعت میان و میپرن. بعد اینکه چن تا ماشین اولی از سرعت گیر رد میشن، خنده های شما هم شروع میشه و یه ده پونزده دقیقه‌ای این سرعت گیر میتونه سرگرمتون کنه.

اینا زیاد مهم نیست.

نکته خنده‌دار قضیه اینجاس که چرا به زندگی نمیخندیم؟ به نظرتون چیزی تکراری تر از زندگی دیدین؟ حتی زندگی آدمای مختلف هم شبیه همه. احتمالاً افرادی از جنس من بیشمار تا قبل من زندگی کردن و مردن. احتمالاً اگه بیشعورتر از اونا نباشم، با شعورتر نیستم. حاصل اینکه فرق چندانی نداریم.

تو خود زندگی هر نفر هم فک نمیکنم آن‌چنان تنوعی باشه که نشه اسم تکراری روش گذاشت.

اما چی میشه که به این زندگی نمیخندیم؟

فک کنم یه دلیلش این باشه که ما آدما تو زندگی واقعی خیلی فراموشکاریم. تو زندگی واقعی وقتی y میاد سیلی سوم رو بخوره، ما یادمون رفته که قبل این هم دو بار سیلی خورده. همیشه یه رویداد رو تازه میبینیم و این باعث میشه که نتونیم مسخره بودنشو ببینیم.

و شاید دومین دلیلش این باشه که زندگی یه اتفاق غیرقابل پیش بینیه. ما نمیدونیم سرعت گیر کجای خیابونه.

یادمه یه جایی شنیدم که یکی از راه‌های شکنجه کردن، همین غیرقابل پیش‌بینی کردن شکنجه است. بعضی وقتا هر 10 دقیقه میزننت و بعضی وقتا هر نیم ساعت و زود زود ترتیبشو عوض میکنن. بعضی وقتا با چراغ زرد شلاق میزنن و با چراغ قرمز آب داغ میپاشن و بعضی وقتا این‌ هم برعکس میشه.

اینا هم زیاد مهم نیست.

مهم اینه که نزاریم زندگی کسی رو از پادربیاره. چه خودمون و چه بقیه رو.

بلد باشیم به همین ابهام زندگی هم بخندیم.

خدا مثل ما آدما نیست که اگه ببینه کسی در برابر رنج و شکنجه و شلاق میخنده، لجش بگیره و محکم تر بزنه. ما آدماییم که بیشعوریم.

اگه بخندی شاید شلاقا اثر کمتری بزارن اما مطمئن باش اگه شلاقای زندگی رو جدی بگیری، اثر همون شلاق رو خیلی بیشترترشم میکنه.

  • ۹۶/۰۱/۲۸
  • مرتضی خیری

نظرات (۱)

عجب تفسیریایی میکنین شما :)
جذاب بود خوبه نتیجه گیری هم میکنید پای پستاتون ..
تو پست قبل گفته بودین همه که ترک نیستن متوجه شن ولی من "ترک" هستم باز متوجه نشدم :))
پاسخ:
آسمون ریسمون بافتنه دیگه :)

ممنون. هر چیزی به فکرم برسه مینویسم. بعضیاشون هم از قضا نتیجه گیری از آب در میان

از شوخیای پسرونه اس. همون بهتر که متوجه نشدین :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">