دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

در مورد دوستی

پیش نوشت1: حرف هایی که اینجا میزنم، احتمال داره واستون خیلی تکراری باشه؛ دلیلش هم میتونه این باشه که بخشی از اینا، تصوریه که از کتابها و فیلمهای مختلف به دست آوردم و بخشیش به خاطر تجارب خودمه.

پیش نوشت2: میتونم بگم تقریبا این نوشته مطابق با اعتقاداتمه اما این که به دلایل گوناگون (اجبار محیطی و ...) چقدر بتونم عملیش کنم، موضوع دیگه ای هستش و سعی میکنم در طول زمان بیشتر خودمو با این نوشته وفق بدم.

پیش نوشت3: اینو هم میخواستم بگم که عشق یا دوستی(جنسش فرقی نمیکنه) یا ازدواج یا مفاهیمی از این قبیل از موضوعاتیه که حتما باید بهش فکر کرد. شاید بگیم که عشق صرفا یه سری واکنش های مغزیه که ممکنه بعدها در علوم اعصاب شناختی پدیده اش درک بشه و لزومی نداره که انسان عاشق بشه(چرا که چیزی سطح پایین است و ...) و بنابراین لازم نیست راجع بهش فکر کنیم. 

اما فکر میکنم با یه معادل سازی(شاید ضعیف) فکر کردن راجع به مرگ، باعث میشه زندگی بهتری داشته باشیم و فکر کردن راجع به عشق هم باعث میشه نه تنها غیرمنطقی نباشیم بلکه بهتر پیشرفت کنیم.

*********************

میخواهم آنچه را که از کلماتی مانند عشق، ازدواج و ... که به کلماتی نه چندان جالب برایم تبدیل شده اند میدانم، بنویسم.

نمیدونم از کجا شروع کنم. اما فکر میکنم کل حرفام رو از این حرف شریعتی عاریه گرفتم:

خدایا! به هر که دوست می داری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است، و به هر که دوست تر می داری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است.

چیزی که به نظرم باعث برتری دوست داشتن میشه، اینه که دو دوست به هم دیگه هیچ تضمینی ندادن که همیشه هم دیگه رو کمک کنن، همیشه در کنار هم حضور داشته باشن، یکیشون نخواد با کس دیگه ای ارتباط داشته باشه و ... . اگه هر کدوم از اینا اتفاق بیفته، چیزی که اتفاق میفته اینه که یه طرف از طرف دیگه ناراحت میشه و ماکزیمم چیزی که اتفاق میفته، اینه که دیگه با هم دوست نیستن. اما فکر میکنم اگه هر کدوم از این موارد در عشق(رابطه ای که دو طرف فکر میکنن نسبت به هم ضمانت دارن) اتفاق بیفته، یک طرف داغون میشه، بعضا مشاهده میشه تا چند ماه غرق در افسردگی میشه و ... .

بنابراین اینطور فکر میکنم اولین چیزی که در عشق از بین میره، حس آزادی باشه. طرفین عشق شاید گاهی فکر کنن باید همیشه در کنار هم باشن تا بتونن عشق خودشو اثبات کنن. غافل از اینکه همچنین رفتاری گاهی جواب عکس خواهد داد.

میشه به جمله ای از مولانا که کوئیلیو تو کتابش ذکر میکنه هم فکر کرد:

"بدترین شیوه ازدواج، محروم کردن دیگری از آزادی اش است.اگر دو پرنده را به هم زنجیر کنید، چهار بال خواهند داشت، اما هرگز نمیتوانند پرواز کنند".

در یکی از صحنه های زیبای فیلم ماه تلخ(پولانسکی،1992) دختری که از طرف معشوقش طرد میشه، سوال میپرسه که "من چه کار اشتباهی کردم که با من اینطوری رفتار میکنی؟" و پاسخی که از طرف پسر شنیده میشه واقعا پاسخ زیبا و حقیقی ای هستش.گرچه همین حرف رو من نشانی از خرفت بودن پسر میگیرم که تحمل دوست داشته شدن توسط یکی دیگه رو نداره اما راستش به این هم فکر میکنم که در بیشتر موارد این اتفاقی هست که میفته.پسر جواب میده که "تو فقط هستی" و فکر میکنم همین جواب به اندازه کافی برای عاشق و معشوق های الان راهگشا باشه.

احساس میکنم عشق انسان رو کور میکنه و عقلشو ازش میگیره. مثالش میتونه این باشه که شاید بعضی اوقات وقتی که یک طرف عشق خیانت میکنه طرف دیگه هم سعی میکنه خیانت کنه. راستش فکر نمیکنم همچین حرکتی از سر عقل باشه. بلکه بیشتر به نظر میاد که این کار رو کرده تا دل طرف مقابل رو بسوزونه.(و اینطور هم برداشت میکنم که وقتی دو طرف میفهمن که دو تاشون میتونن خیانت کنن، دوباره رابطه شون خوب میشه) فکر میکنم در دوستی همچین اتفاقایی خیلی کمتر بیفته. و فکر میکنم دلیلش وابستگی ای هست که تو عشق به وجود میاد و تو دوستی نیست.

"تو وجود هر آدمی رگه هایی از دگرآزاری وجود داره، این حس زمانی بیدار میشه که میفهمی یه نفر عاشقته!" این دیالوگ از فیلم ماه تلخ واقعا متنی هست که به نظرم نشون دهنده ذات آدمی هستش.هر کسی وقتی میبینه وابستگی بهش وجود داره، احتمالا سریع میخواد خودشو از قیدش آزاد کنه.

با توجه به حرفایی که بالا گفتم، یکی از پیشنهاداتی که برای ازدواج  مناسب و کلا هر رابطه ی دیگه ای دارم، اینه که دو طرف باید با هم دوست باشن. یه معنیش میتونه این باشه که فکر کنن که هیچ تضمینی برای رابطه وجود نداره و معنی دیگه اش میتونه این باشه که طرفین یه جوری رفتار کنه که طرف دیگه، فکر نکنه که آزادیش در خطره.

+++

نکته ای راجع به طلاق:

فکر میکنم طلاق گرفتن خیلی رفتار پسندیده تری نسبت به ازدواج هستش. دلیلم هم اینه که به نظرم هزار و یک دلیل اکثرا چرت و پرت مثل شهوات و حرف های اطرافیان و انتظاری که از بقیه ازت دارن و بقای نسل و ... ،باعث برقراری رابطه ای تحت نام ازدواج میشه و این چیزیه که من اسمشو عدم وجود انتخاب میدونم و زیر بار فشارهای بیرونی و درونی رفتن، در حالی که طلاق به نظرم چیزیه که باید از بسیاری چیزها دل بکنی تا بتونی به دستش بیاری و این یعنی مخالفت با فشارهای بیرونی و درونی و بنابراین آزادی و حق انتخاب.(البته به شرطی که طلاق هم به خاطر یه بچه بازی دیگه نباشه.)

فکر نمیکنم دلیل اینکه عرش خدا با طلاق به لرزه میفته به خاطر قبح کار طلاق باشه بلکه به خاطر اینه که چطور دو شخصیت تصمیم به امر مهم ازدواج میکنن(و به هم ضمانت ارتباط میدن) و بعد یه مدت میخوان این رابطه رو بشکنن. فکر میکنم منظور این باشه که تا وقتی که از هم مطمئن نشدین تصمیم به ازدواج نگیرین. 

راستش جوکی یادم اومد که قبلن ها فقط بهش میخندیدم اما الان واسم یه خورده ملموس شده:"طبق تحقیقات، مهم ترین عامل طلاق ازذواج میباشد."

+++

یکی از بدترین رفتارها، رفتارهای بعضا ریاکارانه است. حرف هایی که یک طرف میزنه و بعد برقراری رابطه، دقیقا برعکس اون عمل میکنه. فکر میکنم بیشترش هم به خاطر اینه که فرد خودشو به اندازه کافی نشناخته یا یه دلیل دیگه اش فریب دادن دیگرانه.

 یه مثالش دخترایی هستن که قبل ازدواج میگن که من تو زندگی مشترک چیزی از شوهرم نمیخوام و تازه بعد ازدواج چشمشون باز میشه و همیشه چیزی بیشتر از آنچه که شوهر داره رو طلب میکنن و در واقع میزان طلب اون رو خودش مشخص نمیکنه و در واقع میزان دارایی های شوهر مشخص میکنه و همواره مقداری بیشتر از داشته های مرد هست. تنها وقتی سیر میشن که مرد به حدی دارایی داشته باشه که ندونن باهاش چیکار کنن. در اینصورته که از مرد دست میکشن.

به نظرم قابلیتی که در زنها بیشتر از مردان وجود داره اما متاسفانه کمتر از اون استفاده میکنن، میزان تحمل کردن، کنترل کردن خودشون و این جور چیزهاست. راستش شاید یه خورده ای (به نظر) بد و بی منطق فکر کنم اما فکر میکنم پسران بیشتر از دختران حیا(به معنای کنترل خودشون) به خرج میدن. حالت کلی رو میگم وگرنه میدونم که هر کسی با هر فرد دیگه ای میتونه متفاوت باشه، حتی با وجود جنسیت یا هر چیز مشابه دیگه ای.

+++

شاید حرف خیلی مزخرفی به نظر برسه، اما یکی از بهترین جایگزین ها برای ازدواج عاشقانه، تفکر "صیغه" ای هستش. منظورم صیغه ی مسخره دو ساعته نیست. تفکر صیغه ای به نظرم اینطوریه که بیشتر از نگاه دوستی به رابطه نگاه میکنه و به عشق و این حرف های صرفا بااحساس موقت، زیاد توجهی نمیکنه.

+++

راستش عقایدی که راجع به عشق دارم، راجع به شغل هم دارم و فکر میکنم که برخی از این ایده دفاع هم بکنن.

برای مثال یه سخن از شریل سندبرگ:

"منطقی تر است مسیر شغلی را به جای بالارفتن از یک نردبان، به عنوان بالا و پایین رفتن و پریدن از شاخه ای به شاخه ی دیگر در جنگل در نظر بگیریم."

واقعیت اینه که چند نفرو دیدین که از شغل خودش راضی باشه؟ نمیگم احتمالش نیست اما چند نفر اینطورین؟ شغل و فرد چه ویژگی هایی داشتن؟

منظورم این نیست که تو زندگی عاطفی هم باید هی از این شاخه به اون شاخه بپریم اما نظرم هم این نیست که با یک نفر تا آخر میشه به خوبی زندگی کرد. گرچه این حالت امکان پذیر هست اما به نظرم دو طرف باید ظرفیت زیادی از خودشون نشان بدن.

+++

خودم به شدت طرفدار نظریه تنهایی هستم. 

اینطور فکر میکنم که لازم نیست خوشبختی ای که "ممکنه" به دست بیاد رو جایگزین خوشبختی ای که الان و هر زمان دیگه ای خودم میتونم داشته باشم، بکنم.

اینطور نیست که بگم احتمال موفقیت برای مجرد بیشتره یا برای متاهل. اما اینو میدونم که هر کدوم دلیل تجرد یا تاهلشو بدونه، موفق تر خواهد بود و اکثر کسایی که مجردن، این رو انتخاب کردن اما عده زیادی از مردم صرفا به دلیل وجود عشق ازدواج میکنن که فکر میکنم پایان خوشی نخواهد داشت.

+++

هیچ بعید نیست کسی هم بگه که همه این حرفا فرافکنیه.

و بعید هم نیست که همه این حرف های من مزخرفات باشن.

اما حداقل دوست داشتم چیزی که فکر میکردم رو، بنویسم.

  • ۹۵/۰۹/۲۴
  • مرتضی خیری

نظرات (۰)

کسی نظری نداده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">