هشدار: اگه خوندید و وقتتون تلف شد، مقصر خودتونید :)
***
خب همونطوری که قول داده بودم، 20 اردیبهشت هم رسید.
ممکنه برای جوانی این سوال به وجود بیاد که مگه قرار بود نرسه؟ عیبی نداره، به هر حال جوونن و مشتاق علم. ما هم در جامعه مون آزادی هست و هر کس باید بتونه سوالشو بپرسه. البته اینا زیاد مهم نیس، مهم اینه که من برای این سوال جوابی ندارم.
اما چون مجبوریم به هر سوالی جواب بدیم، باید بگم من از یک ماه پیش اینور و اونور کار میکردم و اضافه کاری و خواب 2 3 ساعتی و ... تا بتونم پول رو پول بزارم و بتونم امروز یه چیز خیلی خاص بخرم.
گوجه سبز.
بفرمایین
اگه تا این لحظه گوجه سبز نخوردین بگم که خیلی خوشمزه بود p:
***
اما به دور از شوخی و با توجه به اینکه عکس بالایی کاملا فتوشاپه، امروز تولدم بود.
دیشب وقتی برمیگشتم خونه، وقتی آیفون خونه رو زدم، درو باز کردن. وقتی تو حیاط رفتم، دیدم چراغا خاموشه. با خودم گفتم حتما برقا رفته اما چرا آیفون کار کرد؟ فهمیدم یه کلکی دارن میزنن و قبل از این که اونا منو سورپرایز کنن، من سورپرایزشون کردم. قبل اینکه برسم خونه، گفتم "فهمیدم". اصولا نباید میگفتم اما اولین باری بود که میخواستن سورپرایز کنن و منم بی شعور.
دیشب برای اولین بار یه جشن تولد واسم گرفتن(این جور مراسما بعد ورود زن داداش جدید به خونواده اتفاق میفته).
همیشه فک میکردم برای کسی که جشن تولد میگیرن احساس خوبی به وجود میاد.
اما هر چیزی رو باید تجربه کنی تا بفهمی واقعا چه حسی داره.
یه حس بدی داشتم. نه به خاطر اینکه سنم یه سال دیگه بالاتر رفته و من هیچ .... نتونستم تو زندگی بخورم.
یه احساس بدی که دلیلشو میدونم اما نمیتونم بگم؛ شرمنده.
من از رسوم تولد خبر نداشتم. اما گفتن قبل فوت کردن شمع باید آرزو کنیم. آرزو هم آرزوهای بچگی.
***
هر کی بهم تبریک میگفت، منم بهش تبریک میگفتم :)
به همه تون این اتفاق خجسته رو تبریک میگم و به خاطر شماها از خدای خود آرزوی طول عمر برای خودم دارم :)
***
یه عبارتی قبلا شنیدم و واسم جالب بود"40 سالگی، گوسالگی" که فک کنم اسم یکی از نمایشگاه های بزرگمهر حسین پور بود(به نظر میرسه گوسالگیش ایهام داره )
اما واقعا میشه این عبارت رو هم به کار برد : "21-24 سالگی، گوسالگی"
نمیدونم این ابهام ذاتی این دوران از زندگیه یا در مورد من داره به شدت نمود پیدا میکنه.
- ۹۶/۰۲/۲۰