دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

حس تملک ابلهانه

یکی از نمودهای بدوی گری انسان ها میتونه این باشه که به هر چیزی به دیده مالکیت نگاه میکنن. شخصی که رو یه صندلی میشینه، 5 دقیقه میره و برمیگرده و میبینه شخص دیگه ای رو صندلی نشسته، شاید ناراحت بشه و این ناراحتی احتمالا ناشی از این هست که صندلی رو متعلق به خودش میدونسته.

این ابتدایی ترین مثال هست و شاید دیگه خیلی ها دچار این بیماری نباشن.

مثال یه خورده پیچیده ترش میتونه این باشه که وقتی یه کسی رو دوست داری، احساس میکنی طرف نباید کس دیگه ای رو دوست داشته باشه. به خاطر همین وقتی میفهمی با یکی دیگه است، احتمالا در متمدنانه ترین حالت ممکن ناراحت میشی و خودخوری میکنی. شاید چون اون فرد رو به خاطر یه مدت دوستی متعلق به خودت میدونی.

این هم مثال ساده ای هست.اما فکر میکنم یکی از پیچیده ترین مثالهاش(از نظر من) این باشه که از وجود بیماری های مختلف، ناراحت میشیم و احتمالا هر فحشی که بلد باشیم، نسبت به اول تا آخر عالم نثار میکنیم. 

اما این که خیلی از چیزها رو متعلق به خودت ندونی، یک انسانیت خاصی توشه و نوع والاتری از تفکر به شمار میاد. یکی از مصادیقش هم میتونه این باشه که انسان حتی اموال و دارایی های خودش(به اعتبار قانون) و حتی بدنش رو واسه خودش ندونه.

نکته ای که یکی از عزیرترین دوستانم بهش اشاره کرد اینه که یکی از دلایل شکست کمونیست ها احتمالا این بوده که در هر سند به جای این که فرد رو مالک یه چیزی بدونن اون فرد رو اجاره کننده ی اون چیز عنوان میکردن. اما از اونجا که انسان ها تمایل زیاد به تملک دارن، نتونستن وجود همچین چیزی رو تحمل کنن و فوقع ما وقع.



  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

کفرنامه

راستش دیشب وقتی که یه لحظه به بزرگی دنیا فکر کردم، به نظرم رسید که همچین دنیای بزرگ و منظمی ممکن نیست خدایی داشته باشه.

+

در واقع بیشتر چیزی که مد نظرم بوده، نوشتن شکل دیگه‌ای از "سبحان الله" بوده. وگرنه من نه میتونم وجود خدایی رو رد کنم و نه میتونم خدایی رو اثبات کنم.

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

مثل این که از قدیم یه نوع بیماری بوده که تا الان هم ادامه داره و شاید الان مریضای این بیماری یه شادی خاصی هم داشته باشن.

خیلی ها دنبال جمادات و حیوانات و نباتات و سایر آت ها میفتن و هر روز یه آموزش میدن. یه روز مینویسن از سگی که فلان کار را میکرد، این را یاد گرفتم، از خر یاد گرفتم که فلان جور رفتار کنم، از سنگ یاد گرفتم که همیشه محکم باشم و ... .

غافل از اینکه انسان چیزی رو یاد میگیره که حتی متوجه نشه که داره اون کار رو انجام میده.

قکر میکنم این سخن، سخنی از یکی از فرماندهان قدیمی روم باشه که: "اگر خواستی کسی را بشناسی، به عاداتش نگاه کن و نه به رفتارهایی که از سر تفکر و اختیار انجام میدهد".

اما به نظرم یکی از جاهایی که انسان در حال یادگیری واقعی قرار میگیره، جاهایی که انسان به صورت مستقیم خودش وارد عمل میشه و در دل پدیده قرار میگیره. فکر میکنم بورس همچین جایی باشه و خیلی کارایی که هر روز انجام میدیم و باهاشون زندگی میکنیم و همین کارهای روزمره است که به صورت ناخودآگاه در نهایت شخصیت آدمو میسازه. 

امشب که داشتم برنامه هفت رو نگاه میکردم، بحث بسیار جالبی با هم میکردن.

بحث بر سر این بود که فرم یک فیلم مهمه یا محتوا؟

از دو طرف بحث، یکیش به هم ترازی محتوا با فرم تاکید میکرد و یکیش تاکید ویژه و اصرار به فرم داشت.

با این که در اکثر جاها، اهمیت دادن به تنها یک چیز از میان چند عامل، خیلی سفیهانه به نظر میرسه(گرچه خودم به عدم تعادل به عنوان درستی یه قضیه نگاه میکنم) اما فکر میکنم این بحث از بحثایی هست که همچین ویژگی ای دارن.یعنی فرم تنها نکته حائز اهمیت در فیلم(یا به طور کلی در هر چیزی) هستش.

مثال مانندی که میشه در این مورد زد اینه که فرض کنیم کارگردانی پیدا بشه و بخواد محتوایی رو که مد نظرشه، فیلم کنه و به خورد تماشاچی بده. به نظر شما، آیا از این فیلم چیزی جز شعارهای توخالی، حرف هایی از جنس "ایناندیرما" و نکته هایی که شاید حداکثر در مدت نگاه کردن فیلم یا یه خورده بیشتر روی مخاطب تاثیر داشته باشن،در میاد؟

در عوض فیلمسازی رو در نظر بگیرید که بخواد خودشو در قالب فیلم نشون بده. به نظرم سفارتی درست میگفت که تا جایی که فیلم فرم داره، محتوا تولید میشه و نه بیشتر. در فرم اصراری به پیام و دادن پند اخلاقی به مخاطب نیست بلکه هدف به تصویر کشیدن دغدغه های یه انسان معمولیه.دغدغه هایی که نه برای نجات بشریت عنوان میشه بلکه صرفا از دل یک درونکاوی عمیق دراومده و به نظرم این وقته که تا جایی که مخاطب ظرفیت داره میتونه تحت تاثیر فیلم قرار بگیره.

  • مرتضی خیری