دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰
این سیاهی ها دری وری های سیاسی موقع استرس منه. قابل اعتنا نیست به هیچ وجه. فقط چون دارم پاره میشم(به معنای واقعی کلمه) گفتم یه چیزایی بنویسم. بلکه آروم بگیرم.
***
اعتراضاتی که میشود، واقعا مشخص نیست چه سمت و سویی داره. جز خارجیا کسی حمایت نمیکنه. تو داخلی ها هم گوش شنوایی نیست. گوش و چشم ها دست خارجی هاست و گویا دست و باتوم رسیده به ما ایرانی جماعت.
با این وضعیت مگر میتوان کاری انجام داد؟ وقتی که نمیدانی آینده را چه برایتان رقم خواهند زد، مگر حتی میتوانی نفس بکشی. فقط میخواهی پایت را به لرزه بیندازی و انرژی ات را اینگونه صرف کنی تا مبادا کالری ـَکی هم صرف تفکر شود.
نه میتوانی در هوای الانت نفس بکشی نه امیدی به این داری که فردا هوای پاک تری تنفس کنی. صبح و شام هم به کله مان میزنند که جوان ها باید راهی برای پیشرفت کشور انجام دهند. و تو میمانی که از که کار کردن را یاد بگیری. آنها که امید بود کاری کنند، کاری نمیکنند. بعضی هایشان هم جز آب سرد زندان ها چیزی نصیبشان نشده. آن ها هم که می آیند، به ندای مجهول الهویه آمدنیوزها می آیند. از این خسته و از آن ترسیده.
احساس میکنم هیچ انسان شریفی در سیاست پیدا نمیشه که بخواد خودشو برای مردم فدا کنه. 
معلم های توسعه مان هم صراحتا در جعبه سیاه خانه ها(که قرار بود جعبه جادویی باشد) خبر تمام شدن امید به هرگونه توسعه را میدهند.(+)
گویا ما را برای مهاجرت کردن به دنیا آورده اند. حتی منی که خودم را در جایی غیر از شهر کوچکم، اگرچه شهری از کشور خودم، غریب میدانم چه به ترک ایران؟ و اگر بمانی با مردن چه تفاوتی دارد؟ این خزعبلات را مینویسم و  میمانم با کله ای که درد میکند و دستمالی نیست که سر ببندم؛ از بس که پارچه ها را عده ای بر کله ها باندپیچی کرده اند و عده ای دیگر بر سینه آویزان کرده اند و گویی دستمال هایمان را بر چشم هایشان بسته اند.
  • ۹۶/۱۰/۱۰
  • مرتضی خیری

نظرات (۲)

  • نجمه عزیزی
  • ایشالا بهتر شده باشه سردردت برادر جان! ظاهرا که باید باکستر وار بیشتر و بیشتر و بیشتر کار کنیم و مهاجرتی بدون عبور از مرز را بلد بشیم. 
    پاسخ:
    ممنون از شما :)
    راستش دیشب فقط تو خواب آشوب میدیدم. تا صبح نتونستم بخوابم. صبح یه قرص پرانول خوردم. انشاالله که افاقه کنه.
    هیچی نمیتونم بگم. روزی بقیه رو به خاطر دعا کردن برای بهبود کارها مسخره میکردم. الان خودم دارم دعا میکنم وضعمون بهتر بشه.
  • نجمه عزیزی
  • شنبه شب من هم حال عجیبی داشتم. از پس مثبت نگری ذاتیم کاری برنمیامد. مانده بودم که چطور به مفهوم وطن نگاه کنم. مفهومی که همه تعلق مرا تسخیر کرده اما اختیاری در رهاییش از این ورطه شوم بی پایان ندارم! مال من هست و مال من نیست. 
    از آن حال گذر کردم میدانستم که گذر میکنم و باز چشم باز میکنم و میپرسم از خود: امروز چه قدم کوچکی برای کمی بهتر شدن اوضاع میتوانی برداری. 
    خیلی وقتها این سوال بی جواب نمیماند. حتی اگر شده یه کلمه باشد: دعا
    دعا اثر داره شک نکن.  دعا فضای ذهن را برای تصمیمهای درست شفاف میکنه. راهی برای اثباتش ندارم ولی بارها آزموده ام...

    پاسخ:
    واقعا خوش به حال شما و آن مثبت اندیشی. کاش کمی هم از این نعمت به من میرسید. من در روزهای خوشی هم کم ـکی استرس دارم، چه برسد به همچنین روزهایی. 
    دشمن ایران در پشت و پس مرزها ایستاده و ملت هم گویا چاره دیگری ندارند. نه میتوانند اعتراض نکنند و نه میتوانند حضور و خوشحالی دشمنان پستی مثل سعودی و ترامپ را تحمل کنند. منفی نگر نیستم اما خوش بین هم نیستم. یا شاید سعی میکنم خوش بین نباشم؛ چون همیشه امید گول زننده ای برای ما هست که گاهی همان، کارمان را خراب میکند.
    راستش را بخواهید، وطن برای من مفهومی بزرگ تر از شهر خودم را ندارد و در همان شهر خودم خانواده خودم را وطن میدانم. همین که کسی که از شهر و دیار دیگری با فرهنگ متفاوت آمده را هموطن میدانم، خودم را یک جهان وطن میشمارم. حال چه فرقی میکنم آن شخص هم کشور من باشد یا نباشد.(فعلا حرفی که من برای فکر کردن انتخاب کردم همینه.)
    در اثر دعا در آرامش روحی و آمادگی برای بهتر فکر کردن تردیدی ندارم. منظورم برخی افراد بود که برای چیزهایی که با مدیریت صحیح قابلیت حل شدن هم دارند، برای آن اجرائیات هم راهی جز دعا در پیش نمیگیرند.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">