یکی از عجیب ترین تجربه هام تو زندگی، رفتن به یه خلسه موقت بود.
برای اینکه بگم چه کاری کردیم: در حالت نشسته 10 بار نفس عمیق کشیدم، پا شدم، دوستم دو طرف گردنم یا همون رگ های گردنم رو گرفت و فوقع ما وقع.
دیگه من چیزی نفهمیدم تا اینکه یه لحظه دیگه به هوش اومدم. همین که خودمو فهمیدم، بچه ها به دروغ میگفتن نیم ساعت خوابیده بودی. من باور نمیکردم اما اونا اصرار داشتن. کم کم داشت باورم میشد که اعلام ویدیو چک کردم و فیلمی که بچه ها میگرفتن رو دیدم. فقط در حد چند ثانیه افتاده بودم زمین.
(هشدار: این کار به شدت نهی میشه. اگه طرف فشارنده بی تجربه باشه، خطرناکه.)
اما چیزی که میخوام بگم، حرفیه که دوستم بهم گفت: مرگ هم دقیقا مثل همینه.
چیزی که احساس کردم فک کنم نهایت آرامش بود. هیچ چیزی رو احساس نمیکردم و شاید خود همین لذت بخشه. اگه واقعا مرگ اینطوری باشه، از لحاظ درد و اینا هیچ استرسی نداشته باشین. تازه اگه هم درد داشت، یه ثانیه دیگه تمومه دیگه :)
اما چیز جالب تر این بود که راجع به مرگ میگن: تو لحظه مرگ خاطرات گذشته ات حتی شاید از اولین لحظه به یادت بیاد. و من هم حالا نه در این شدت اما خاطراتی چند از ذهنم رد شد. اینم تجربه جالبی بود.
وقتی یه همچین حالت آرامشی رو احساس کردم، تازه فهمیدم چرا در کنار چیزایی منطقی مثل علم و فلسفه، چیزهایی به نظر غیرمنطقی مثل عرفان میتونه وجود داشته باشه. یا حتی دلیل مصرف روانگردان ها علی رغم برخی زیانهاشون رو هم فهمیدم. یا حتی ساده تر، رقصی که کلهر موقع زدن سازش میکنه رو هم میفهمم.
اما اگه راستشو بگم، با اینکه اون لحظه خیلی آروم بودم، اما از تکرار دوباره اون کار میترسم.
لحظه بی خود شدن با اینکه برای خود فرد شاید لذت بخش باشه اما برای اطرافیان به هیچ وجه حس خوبی نمیده، اینو وقتی که فیلمو دیدم فهمیدم.
- ۹۶/۰۳/۲۲