یکی از معیارهام برای امتیازدهی به کتابا، میزان لذتیه که از اون کتاب میبرم و مهمترین معیارمه.
من که نمیخوام بخیل باشم پس یکی از اون کتابارو میگم. شاید شاید شما هم باهاش حال کردین.
***
راستش هیچ کتابی منو اندازه ی کتاب «داستان»ِ رابرت مک کی خَرکیف(شاید درستترش ذوق مرگه اما خب خیلی ذوقزدهام) نکرده.
نمیدونم این کتابو تو چه دسته بندی از کتابا باید قرار داد.
به نظر میرسه به قصد آموزش داستاننویسی نوشته.
*
اما به نظرم توش به معنای واقعی میفهمی هنر چیه. میفهمی که شاید چیزی به نام هنرمند ذاتی اشتباهه. باید هزاربار خلق کنی و نابود کنی تا بتونی یه اثر بسازی. باید بتونی بین چن تا گزینه، یکیشو انتخاب کنی و بنویسی.
«هیچکاک میدانست که نه لزوماً تضادی میان هنر و جذب مخاطب عام وجود دارد و نه لزوماً پیوندی میان هنر و فیلم هنری» این جمله ـش هم برای من نه تنها درست، بلکه دوستداشتنی هم هست.
**
هم با روندهایی از دنیای قدیم تا جدید آشنا میشی. میفهمی علم و تغییر فرهنگها چطوری میتونه رو داستان(به معنای استعارهای از زندگی) تأثیر بزاره. اینکه بتونی مطابق فرهنگ و بینشی که الان هست حرکت کنی و برای همین هم باید خوب بشناسیش.
البته کتاب درباره داستان نوشتن تو یه کشور یا قاره یا زمان الان یا 10 سال بعد یا قبل هم حرف نمیزنه. مطلوبش نوشته آیه که واسه همه زمان ها و مکان ها حرف داشته باشه. از درونی ترین حرفهای گونه آدمیزاد.
***
بیشتر از همه هم به درد خودشناسی میخوره. تو(داخل) خودت میری تا بفهمی چی درونت هست تا بتونی بنویسی و تازه اونوقت میفهمی که چقدر خالی هستی.
اینو هم میفهمی که چقدر بیسوادی و چقدر نیاز به مطالعه داری تا بفهمی دنیا چه خبره. درواقع نه تنها میفهمی هیچی بلد نیستی یه جورایی اشتیاق و ولعتو برای فهمیدن بیشتر میکنه.
پرانتز باز. این کتاب آدمو الکی به دام «فهمیدن» نمیندازه. علیرغم بعضی کتابا که بعد خوندنشون فک میکنی یه چیزایی فهمیدی.
منظورمو با یه مثال استراتژیکی میگم: تو درس مدیریت استراتژیک، آدم بعد اینکه راجع به ابزار چرخ و اینکه باعث تغییر پارادایم شد میخونه، فک میکنه که پارادایمو فهمیده.
اما وقتی میخواد راجع به یه ابزار مدرن پارادایمی که ممکنه ایجاد کنه رو توضیح بده، تازه میفهمه هیچی بارِش نشده. پرانتز بسته.
حین نوشتن نه تنها میتونی خودشناس تر بشی، شاید بین انتخابایی هم که میکنی بتونی خودتو هم بهتر بسازی.
****
حتی شاید فیلم دیدنتو هم بهتر کنه. بفهمی داستان فیلمو از چه نقاطی تحلیل کنی تا شاید چیزی ازش دربیاری.
شاید هم اینکه بفهمی داستان رو چطور بگی تا به دل مخاطب بشینه، کم کم یاد میگیری که حرفتو چطوری تو مغز مخاطب جا کنی.
*****
ضمناً کتاب پره از شوخیایی که با خوندنش ممکنه با دهانی قفل شده و چشمانی اشک بار، جونتو در طبق اخلاص به جون آفرین تسلیم کنی(این جمله قرار بود برای خندیدن باشه اما خوب، حادثه هیچ وقت خبر نمیکنه) البته راستشو بگم کتاب اصلاً شوخی نداره.
(اگر هم از این شوخی ها خوشتون نیومد، حداقل این جوک رو بخونید تا سر حال بیاید:
طرف یه سکه قدیمی پیدا میکنه. میبینه روش ضرب شده :"پانصد سال قبل از میلاد" )
******
و برای مخاطبی که نمیتونه اصل کتابو بخونه، شاید مهمترین چیز، ترجمه کتابه که محمدگذرآبادی هم به زیبایی ترجمهاش کرده. شاید یکی از بهترین ترجمههایی که خوندم.
یه چیزی هم که از مترجمش خوشم اومد این بود که واسه کتاب مقدمه ننوشته.
نمیدونم درسته یا نه، اما از مقدمه مترجم اصلاً خوشم نمیاد.
فک میکنم ارزشمندترین 26 تومنیه که کلاً تا حالا خرج کردم.
***
حالا هم این کتابو میخوام بفروشم. 26 تومن مغازه فقط 10 تومن. کسی خواست بدم تست کنه.
اما به دور از شوخی، یکی از کتاباییه که دوست دارم همیشه جلوی دیدم باشه.
- ۹۵/۱۲/۱۵