دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰
در مسیر خوابگاه به دانشگاه ما،یه پارک خیلی قشنگی بود که با توجه به علاقه ای که کلا به پارک دارم ، هر روز صبح سعی میکردم از اونجا رد شم.نکته ای که تو پارک ها و مخصوصا تو پارک های تهران خودشو نشون میده پر از پیرمردهاییه که یا تنها و یا با سه چهار نفر دیگه اونجا نشستن و فکر میکنن و یا حرف میزنن.
چیزی که در مورد پیرمردها قبل این فکر میکردم این بود که ادمایین که به شدت منتظر مرگن،هیچ فعالیتی واسه انجام دادن ندارن،هیچ دلخوشی خاصی هم ندارن.
اما وقتی که یه خورده فکر میکنم به این نتیجه میرسم که واقعا ما جوون ها چه فرقی با پیرمردها میتونیم داشته باشیم؟غیر از اینه که سر خودمونو با کارهایی مشغول کردیم که صرفا هیجان تو خالیه.صرفا یه دلمشغولیای سادن؟.به نظرم ما هم دقیقا مثل پیرمردها منتظر مرگ هستیم اما به علت یه خورده قوت و جونی که داریم در این انتظار ننشستیم بلکه صرفا ایستادیم و فوق فوقش به جهتی که نمیدونیم به سمت چیه داریم حرکت میکنیم.
احمقانه از بعضی چیزها خوشحال میشیم و یا از بعضی چیزای دیگه ناراحت میشیم در حالی که اون پیرمرد با توجه به تجربه ای که داره دیگه از این احساسا به راحتی به وجودش راه نمیده.

  • ۹۵/۰۵/۲۱
  • مرتضی خیری

نظرات (۱)

چوخ جالبیدی احسنت👍👍

پاسخ:
اولا ممنون.
ثانیا به نظرم خیلی مهمه که فکر کنیم با همین وضعی که داریم میریم، وقت پیری چگونه خواهیم بود.
به نظرم شاید یکی از راه های اینکه درست تصمیم بگیریم، اینه که خودمونو جای یه پیرمرد بزاریم و ببینیم اون چجوری تصمیم خواهد گرفت.
شاید باد جوانی ای که تومونه، بیشتر از خوبی، واسمون ضرر داشته باشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">