پیش نوشت:دیروز به این فکر افتادم که احساساتی که بین ما و حیوونای دیگه ای که زبون ندارن(یا شاید به دید ما زبون ندارن) مشترکه ، احتمالا احساسات خالص تری هستش.اگه بخوام یه مثال بزنم،فکر میکنم احساس مادری یکی از این احساس هاست.
اما واقعیتش دیروز یکی از خالص ترین احساس ها رو تجربه کردم : احساس تحقیر.نمیدونم به چه دلیل اما هر وقت یاد واژه" تحقیر "میافتم ، یاد سگایی میفتم که ولگرد بودن و ما هم از سر بی شعوری ، دنبالشون میکردیم و بهشون سنگ میزدیم.منتها چیزی که دیروز احساس کردم موجب تفاوت بین یه سگ و انسان میشه ، این بود که یه سگ بعد چند مدت که تحقیر میشه ، دیگه نمیتونه عزت نفس خودشو دوباره به دست بیاره و همونطوری تا اخر عمر ، هر بی شعوری از راه میرسه،یک چیزی نثارش میکنه.
اما احساس میکنم انسان تا هر اندازه ای هم تحقیر بشه ، باز هم میتونه قدرت روحی خودشو دوباره به دست بیاره ، به شرطها و شروطها و فکر میکنم یکی از شرطهاش ، اینه که به مسئله ای که باعث تحقیرش شده فکر کنه ، نه اینکه تنها و تنها اعصاب خودشو خورد کته و ناراحتی بکشه.
پی نوشت 1:احساس میکنم برخی از بزرگترین دستاوردهای بشری ، نتیجه تحقیر شدگی باشه.به خاطر همین از برخی انسان های تحقیرگر به شدت تشکر میکنم و ارزوی ادامه یافتن کارهاشون رو دارم.
پی نوشت 2:راستش فکر میکنم برای تحقیر کردن باید یه سری شرایط داشت.(نمیدونم این حرفم تا چه حد احمقانه است اما با هر حال مینویسم: )یکی از اون شرایط به نظرم اینه که فردی که تحقیر میکنه خودش در مقام بالاتری نسبت به فرد تحقیرشده داشته باشه.فکر میکنم اگه تحقیر کننده و تحقیر شده ، مقامی اندازه هم داشته باشن ، نه باعث به فکر افتادن تحقیر کننده میشه و نه باعث پیشرفت فرد تحقیر شده و اگه تحقیرکننده وضعیتی پایین تر از تحقیر شده داشته باشه،بیشتر موجبات خنده است تا تحقیر شدن.
تحقیر رو باید وسیله ای برای پیشرفت کردن و فکر کردن قرار بدم نه دستمایه ای برای یه سری احساسات زودگذر.