سلام.امروز همینطوری به عنوان مستمع آزاد رفتم سر کلاس شبکه و چیزای خیلی خوبی یاد گرفتم.
بحث راجع به سیستم انتقال رسانی torrent بود.(شاید بدونید اما باز میگم)این سیستم این جوریه که دیگه یک نفر سرور نیست که یک فایل رو فقط اون به همه انتقال بده بلکه هر کدوم از مخاطب ها(مشتری های فایل یا همون client) یه قسمتی از قایل رو دارن و هر کدوم هر قسمتی رو که داره با بقیه به اشتراک میذاره و اون جاهایی رو که نداره از بقیه میگیره.
حالا نکته ای که ازش خیلی خوشم اومد ، این بود که مثلا من 4 تا دوست ( یا همسایه ) تو سیستم تورنتی دارم که فایل ها رو با اونا به اشتراک میذارم و چیزایی رو که میخوام از اونا میگیرم.سیستم من این طوری کار میکنه که هر لحظه دنبال کسی میگرده که بتونه با سرعت بیش تری نسبت به مثلا یکی از اون چهارتا فایل ها رو انتقال بده.حالا دیگه یکی از اون 4 تا رو ول میکنه و با این یکی دوست میشه ( و با اون فایل ها رو به اشتراک میذاره).
اما اولین نکته ای که من ازش میفهمم اینه که واقعا واسه چی باید بعضی وقتها ، خودمونو با ادمایی که در سطح ما نیستن و فقط زمان و هزینه ما رو مصرف میکنن ، دوست باشیم؟به نظرم جامعه باید این طوری باشه که هر کسی با هم سطح های خودش رفت و امد کنه و همینطوری پیشرفت کنه و دوستای جدید پیدا کنه و ... .هر کسی هم تو قافله پیشرفت ، جا بمونه ، تقصیر خودشه.(به نظرم این فکر ، فکر درستی باشه.فکریه که به ادم انگیزه میده تا پیشرفت کنه و به بقیه امید نداشته باشه و کاراشو خودش با عزت نفس و اعتماد به نفس بالاتر انجام بده).اما کسی که در سطح بالاتری هستش ، در صورت نیاز سطح های پایینی بهشون باید کمک کنه.
دومین نکته اش هم اینه که این امکان هم هست که یکی دیگه تو رو ول کنه.پس نباید غره باشیم و در جا بزنیم ، بلکه باید فعالیت کنیم.هیچ وقت نمیتونیم یه سری ادمو که دوستشون داریم ، رو همیشه کنار خودمون نگه داریم.مگه این که یه فایده ای واسه شون داشته باشیم.(حالا قرار هم نیست که این فایده مالی یا هر چیز دیگه ای باشه، همین که به اندازه ای ادم باشیم که دیگران از بودن باهامون لذت ببرن ، کافیه.خود این که ادمی باشیم که بقیه بتونن بهمون محبت کنن ، یه فایده است واسشون.وگرنه میتونیم ادمی باشیم که وقتی ما رو میبینن ، حالشونو بدتر کنه.)
یه چن مدتیه به فکر اینم که واقعا باید روابطمو با دیگران چه جوری مدیریت کنم.فکر میکنم این پست ،شروع خوبی باشه واسم
این روزها به دلیل یه سری تغییرات جدی، که دارم تو خودم ایجاد میکنم، به چیزای خاصی (خاص واسه من،شاید واسه شما خاص نباشه) فکر میکنم.
یکی از تغییراتی که تو خودم ایجاد کردم ، اینه که کلا کم تر حرف بزنم(چون قبل این فقط زر میزدم و هم مایه ناراحتی بقیه میشدم و هم این که خودمو ناراحت میکردم؛ پس تصمیم اصلیم این بوده که کم تر چرت و پرت بگم ، تا این که کم تر حرف بزنم.) حالا چیزی که حواس منو پرت میکرد این بود که تو دنیای واقعی و با اون زبون و دهنی که داشتم، خیلی کم حرف میزدم و وقتی وارد دنیای مجازی میشدم، همینطوری باز زر میزدم. این جا بود که به خودم اومدم و گفتم که واقعا این هم که مینویسی، در واقع یه جور حرف زدنه(و حرف زدن که فقط با دهن نیست). مگه به ما نگفتن که زبان در واقع چیزی نیست که با اون مکالمه میکنیم بلکه زبان، تفکر با خودت و در درون خودته. حالا هم که من تصمیم گرفتم تا کم تر چرت و پرت بگم، در واقع هدف اصلیم این بوده که کم تر ذهن خودمو مشغول چرت و پرت کنم، اما نوشتن هم در واقع یه جور مشغول کردن ذهنه، پس باید تو این زمینه هم کمتر چرت و پرت فکر کنم.
سلام.
داشتم به این فکر میکردم که ما مکلف نیستیم که بقیه رو از خودمون راضی نگه داریم ،اما مکلفیم و باید بکوشیم که بقیه رو نرنجونیم.
خب پس کیو باید راضی کنیم؟ما فقط مکلفیم که خدامونو از خودمون راضی کنیم.
خدای هر کسی کیه؟به نظرم خدای هر کسی درواقع میتونه اوج آمالش باشه،نهایت کس و چیزی که میتونه باشه.فراموش نکنم که هر کس داره با دید خودش ،خدا رو مبینه.پس در واقع میشه گفت که راضی کردن خدامون ،در واقع مثل راضی کردن خودمونه.اما چون خدا رو چیزی خارج از خودمون احساس میکنیم ، در واقع به وسیله اون میتونیم از بیرون خودمونو ببینیم.خودمون ،واسه خودمون از بیرون نسخه تجویز کنیم.
پس یادم باشه که بزرگی خدای هر کسی به خود شخص بستگی داره.(یاد اون جمله افتادم که میگفت : احتمالا گوسفندها هم ،خدا رو به شکل گوسفند میدونن)دقیقا ما انسان ها تصوری که از خدامون داریم ،به همین اندازه سطحیه.اما همش احساس میکنیم که همه چیو میدونیم.