دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

سلام.

داشتم به این فکر میکردم که ما مکلف نیستیم که بقیه رو از خودمون راضی نگه داریم ،اما مکلفیم و باید بکوشیم که بقیه رو نرنجونیم. 

خب پس کیو باید راضی کنیم؟ما فقط مکلفیم که خدامونو از خودمون راضی کنیم.

خدای هر کسی کیه؟به نظرم خدای هر کسی درواقع میتونه اوج آمالش باشه،نهایت کس و چیزی که میتونه باشه.فراموش نکنم که هر کس داره با دید خودش ،خدا رو مبینه.پس در واقع میشه گفت که راضی کردن خدامون ،در واقع مثل راضی کردن خودمونه.اما چون خدا رو چیزی خارج از خودمون احساس میکنیم ، در واقع به وسیله اون میتونیم از بیرون خودمونو ببینیم.خودمون ،واسه خودمون از بیرون نسخه تجویز کنیم.

پس یادم باشه که بزرگی خدای هر کسی به خود شخص بستگی داره.(یاد اون جمله افتادم که میگفت : احتمالا گوسفندها هم ،خدا رو به شکل گوسفند میدونن)دقیقا ما انسان ها تصوری که از خدامون داریم ،به همین اندازه سطحیه.اما همش احساس میکنیم که همه چیو میدونیم. 

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

شریعتی! عاشقتم

امروز دیوونه شدم؛ برای اولین بار یکی از سخنرانیای دکتر شریعتی رو شنیدم. واقعا فوق العاده عبرت اموز بود. سخنرانی "مسئولیت شیعه بودن".
اولین نکته ای که بهش اشاره میکنه اینه که شیعه در تعریف ایمان، نکته ای رو بهش اضافه کرده و اون عبارت است از اصالت عمل. این یعنی این که عالم بی عمل هیچ تفاوتی با یک کودن بی عمل نمیکنه. تنها چیزی که باعث تمایزشون میشه، عملشونه. "عمل، ایجاد کننده واقعیت و حقیقت است، و بی‌عمل، اعتقاد و عدم اعتقاد به چیزی، مساوی است."و این رو من خودم اسمشو میزارم "اصالت فعل" در برابر "اصالت اسم"(البته که من عددی نیستم اما به نظرم بعضی وقتها واسه این که یه چیزی رو بفهمی شاید لازم باشه ، اسم گزاریاشو خودت انجام بدی ؛ همونطور که میگن بهترین خلاصه نویسی اونیه که خودت انجام بدی) و به همین دلیله که ما خیلی وقتها به اشتباه فکر میکنیم که اگر شخصی "اسم"مسلمان روش بود ، پس مستحق بهشته و کسی که اسم "آتئیست"روش باشه، مستحق جهنمه. این جمله شریعتی به نظرم مفهوم درستی رو منتقل میکنه به این نحو که مثلا یه انسان آتئیست با توجه به اعمالش، بهشت بهش اختصاص پیدا میکنه و یا نمیکنه و عقیدش تاثیر زیادی رو این پروسه نداره. البته که همون عقیدش بوده که به عمل منجر شده ،پس در واقع این طور هم میتوان گفت که با توجه به عمل میشه به عقیده پی برد(به نظرم کاملا برگشت پذیره.) پس کسی که به اصطلاح مسلمونه ، رو باید به عملش نگاه کرد و نه این که خودش رو چه چیزی میدونه.
"زیرا که "بد" و "خوب" ، "ایمان" و "کفر" و "شیعه بودن" و "شیعه نبودن"، بعد از عمل است که تحقق می‌یابد." این جمله اش هم به خودی خود یه هنره.واقعا  اند (end) مفهوم و اند جمله است(البته به نظر من؛شاید خیلیای دیگه به این جمله به اندازه پشیزی هم ارزش نزارن)
نکته دومی که بهش اشاره میکنه ، "هنر برای هنر" و "علم برای علم"ه.چیزی که با این توجیه بر سر کار میاد که میگه من برای راهنمایی نیامده ام و فقط چیزهای گوناگون رو تحلیل میکنم و نتایجش رو میگم اما انتظار هیچ راهنمایی از من نداشته باشید و به علم یا هنر، هیچ ربطی نداره که چی خوبه یا چی بده، چی به نجات انسان ها ختم میشه و چی به هلاکت انسان ها. چیزی که در اول با ادعای ازادگی میاد اما در نهایت اسیر و برده افکار اشرافی گری و "علم و هنر برای تفریح" میشه. نکته ای که یادم اومد و دوست دارم اینجا بگم ، اینه که مثلا یکی میگه که من ازادم هر چقدر غذا خواستم بخورم. جواب زیبایی که این موقع به اون شخص میدن اینه که تو ازادی اما وقتی که این کارو میکنی در واقع برده اون غذا شدی. پس وقتی کسی ازادانه به دنبال شهوت خودش میره،در واقع ازاد نیست بلکه برده شهوت خودش شده.
بعدش به نکته مهم سخنرانیش میرسه:"مذهب برای مذهب".
چیزی که فقط به خود مذهب اصالت میده و میخواد که فقط یه نمازخون حرفه ای یا ... تبدیل بشه،و به این که نهایت انسان و اوج ارمان های انسان چیه ،اهمیتی نمیده.مذهبی که از شناختن افکار واهمه داره.مذهبی که فقط جای خودش مونده و پیشرفت نمیکنه.اوج افکار خودش رو در این میدونه که مثلا چرا نماز سه رکعته یا چهار رکعته و به نظرم ترسناک ترین چیز واسه این مذهب، اینه که با افکار "امام علی " و "امام حسین " اشنا بشه.امامی که به خاطر "مصلحت" ، حقیقت رو زیرپا نذاشت.یا امامی که به خاطر حقیقت ، جون خودش و خونوادشو فدا کرد.و اونچنان مذهبی هیچ وقت نمیتونه در برابر این مذهب حقه دووم بیاره.
فقط میتونم بگم خیلی عالی بود.
  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

سلام

یه چیزی که داشتم فکر میکردم ، این بود که کسایی که مدام در حال فکر کردن  به دیگراننن، اونقدر از تو خالین که هیچ چیزی برای این که واسه خودشون فکر کنن ، ندارن. پس به ناچار دست به گریبان بقیه میشن تا به این وسیله، حداقل یه آخور فکری واسه خودشون درست کنن(فقط واسه این که خودشونو تسلا بدن).

یه چیزی که زیاد بهش فکر میکنم ، اما دقیق و بسیار خوب نمیتونم عملیش کنم،اینه که به نظر من "ادمی که اصلا برنامه ریزی نکنه و کل زندگیش همینطوری بیاد و بره،اصلا ادم نیست." واقعا اونروزایی که بدون برنامه ریزی کل کارامو انجام میدم(که البته تا الان بیشتر عمرم همینطوری گذشته) رو به فکر میارم و اونروزا رو با روزای برنامه ریزی شده ،مقایسه میکنم، یه حس پوچی عجیب و حال به هم زنی تو عدم برنامه ریزی هست. یکی از عجیبترین چیزها هم واسم اینه که ما خودمون همیشه خیلی چیزا رو میدونیم(مثلا من میدونم که برنامه ریزی خوبه)اما واقعا چرا خیلی کم بهشون عمل میکنیم؟

اینم یه شعری که دوسش دارم:

زندگی سخت ساده است !

خطر کن ٬ وارد بازی شو

چه چیزی از دست می دهی ؟

با دستهای خالی آمده ایم

و با دستان تهی خواهیم رفت

نه ٬ چیزی نیست که از دست بدهیم

فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند

تا سر زنده باشیم ٬ تا تارانه ای زیبا بخوانیم

و فرصت به پایان خواهد رسید

آری ٬ این است که هر لحظه غنیمتی است

هر لحظه را به گونه ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است

و کسی چه می داند ؟

شاید آخرین لحظه باشد

 مخصوصا چون امروز هم باهاش درگیر بودم،از اون قسمت (نه ٬ چیزی نیست که از دست بدهیم)خیلی خوشم میاد.

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

خیلی روزا میشه که احساس میکنم اون روز به هیچ وجه فکر نکردم. انگار امروز رد شده و همینطوری خسته شدی، بدون این که کار مهمی کرده باشی. البته فکر میکنم یکی از دلایل همچین چیزی، این باشه که بدون برنامه ریزی وقتی کاریو انجام بدی و هیچ برنامه قبلی ای واسش نداشته باشی، انگار تو اون کاره تمرکزی که باعث انجام بهینه کار و با حاصل شدن کار میشه، رو نداری. پس به نظرم کاری که میتونی برای این مشکل انجام بدی اینه که هرگز، کارای یهویی رو انجام ندی. همیشه یه سری برنامه ها داشته باشی که اگه بیکار شدی اونا رو انجام بدی. این این به نظرم دو تا حاصل میتونه داشته باشه، اولیش اینه که کارای یهویی که بی حاصله رو انجام نمیدی و دومیش هم این که شبش حداقل میتونی از کارایی که قصد انجامشونو داشتی و انجام دادی، اسم ببری.

از چی حالت به هم میخوره؟ (این جمله همینطوری به ذهنم رسید و کاملا در عالم مستی نوشتمش.) جوابی که الان میتونم به این سوال بدم: شاید این باشه که وقتت ، با یه سری چیزایی که واسه دیگران مهمه و واسه تو هیچ اهمیتی نداره،تلف شه.(به نظرم خیلی خاص نوشتم و تو زندگیم شاید مصداق های زیادی داشته باشه).

خدایا از فکر تهی شدم.پرم کن.


  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

حق پذیری مشروط

سلام.

یاد یه جمله ای افتادم که ازش خیلی خوشم میاد:"اگزوپری ای که من میشناسم،اگه خلبان هم نبود،دنیا را از جای بالاتری میدید".

یه چیزی هم که زیاد فکرشو میکردم و امروز تو خوندن یه کتابی به ذهنم رسید، اینه که واقعا چه جور دینی باید داشته باشم؟(منظورم از دین فقط ، اسلام  و مسیحیت و ... نیست.با این که من خودم الان یه مسلمونم اما 1-چرا باید مسلمون باشم؟ و 2-این که تو مسلمون بودنم چه جور مسلمونی باید باشم؟ تو این حین یاد یکی از حرفهای کرکه گور میافتم که میگه " اگه واقعا "مسیح"ی بوده و اونطور بلاها سرش اومده، از این که صبح تا شب تو عبادتگاه باشیم، نباید سرزنش بشیم. البته میخواد اینو مطرح کنه که یا باید اینطوری باشی و یا اگه قبول نداری، باید کلا قبول نداشته باشی، نه این که نصف حرفای مسیحو انجام بدی و نصفشو نه. الان یه چیزی که تو ذهن منم هست،اینه که خیلی وقتا از حرفای خودم تبعیت میکنم، در حالی که شاید پیامبرم یه حرف دیگه زده. نمیدونم شاید این هم مثل همون مواردی باشه که حق پذیر نیستیم و فقط دنبال حرف خودمونیم.(از این جا ، یه چیزی که به ذهنم میرسه ، اینه که حق ناپذیری یکی از دلایلش ،میتونه "عادت" باشه.من خودم، شاید اونقدر به چیزی عادت کردم که نبودنش رو واسه خودم بد میبینم و این باعث میشه تا در برابر یه حرف حق مقاومت کنم.) 

یکی از چیزایی که خیلی خوشم اومد در رابطه با حرفای قبلی بنویسم:جمله ای از "اسپینوزا"ئه:

"خدایا کمک کن تا در برابر سختی ها استقامت ورزم و به انچه پیش امده ، راضی باشم.

خطای خطاکاران و لغزش جاهلان را ببخشم و انچه را بد و بدبختی میگویند به چیزی نگیرم،چرا که همه امور طبق حکم سرمدی خدا، جریان میابد و در نظام عالم شری وجود ندارد".

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰
سلام
فکرایی که امروز داشتم.
1:این که چجوری میشه که بعضیا از دوستایی که داریم،یه شوخیایی میکنن که انگار طرف پنجاه سالشه.منظورم اینه که اصلا جوون فکر نمیکنه.حالا واقعا به نظرت کسی که خیلی جوون فکر میکنه کیه؟اصلا ویژگی های یه فکر جوون چیه؟
به نظرم ویژگی ای که یه فکر جوون داره، اینه که پویاس. یعنی این که به نظرم آدمای پیرفکر کسایین که یه سری فکر تو سرشونه و هی اونا رو نشخوار میکنن. در همون حد واسشون کافیه. در برابر علم جدید مقاومت میکنن. در برابر تغییر مقاومن. یه ویژگی ای که ادمای پیرفکر دارن، (شایدم بی ربط باشه و اشتباه)فکر میکنم این باشه که پیرفکرا خیلی ریاکارن. اون چیزی که هستن رو نمیتونن نشون بدن. (شایدم به صورت عجیبی دارم اشتباه میکنم.نمیدونم واقعا). به هر حال شاید من خودمم پیر فکر باشم. اما به احتمال قوی ، یکی از ویژگیهای ادمای پیر فکر اینه که خیلی به سواد خودشون ایمان دارن. خودشونو خیلی عالم میدونن. در حالی که ادم جوون فکر، همیشه به دنبال حرف حقه و فرقی نمیکنه که خرف خودش در برابر حق باشه یا نباشه.
موضوع دومی که امروز خیلی از فکرمو گرفت،مقاله بود راجع به نوشته نیچه با این عنوان:"مرد دیوانه کیست؟".
یکی از چیزهای خوبی که در مقدمه مقاله نوشته بود و خوشم اومد، این بود که آشنایی دال بر شناسایی نیست. خیلی از ماها اسم خیلی از ادما رو حفظیم و به این افتخار میکنیم که میشناسیمشون. اما در واقع مثل خرایی که اطلاعات رو حمل میکنن، در واقع یه سری از چیزاشون رو میدونیم و با تفکری که داشتن اشنا نیستیم. یه مثالی که همیشه میگم، جریان برتراند راسله. خیلی از ادما فقط یه سری حرفا از اون میدونن، و در خیلی از جاها از حرفای اون برای اثبات این که چرا اتئیست یا ضددین هستن، استفاده میکنن. در حالی که اگه واقعا به نوشته های راسل نگاه کنیم، به نظرم همون ندازه که دین نداره،دین هم داره(منظورم همون ندانم گراییه،گیر ندید).
نیچه تو اون نوشته اش که خیلی خوب حرف میزنه و مقصودهای خودشو بیان میکنه. 
خلاصه نوشته نیچه: "یه مرد دیوونه ،تو روز روشن فانوس به دست میاد تو میدون شهر و اعلام میکنه که خدا کجاست، چرا خدا نیست و دنبال خدا میگرده؟ خودش پاسخ خدا رو این طوری میگه که ما خدا را کشته ایم و اکنون خورشید زندگیمان دیگر نیست. بعدش میره تو کلیساها و دعای موت برای خدا میخونه. از اونجا هم اخراج میشه و حرفی که میزنه خیلی جالبه: پس این کلیساها چیستند اگر گور و سنگ خدا نیستند؟"
خیلی جالبه ، به نظر داره یه جور اشاره میکنه به این که خدا دیگه تو این جامعه تاثیری نداره. حالا تو جامعه ای که یه زمانی خدا، نور اسمان ها و زمین و خورشید حیات ده بود،دیگر اثری ندارد. چه اتفاقی میافتد. باید جایگزینی برای این خورشید پیدا کرد. این جا نیچه انسان را برای جایگزین معرفی میکند و اعلام میدارد، که انسان زین پس باید زندگی خود را حیات واقعی ببخشد.
نکته جالبی که اخرش بیان میکنه اینه که :واقعا این پرستشگاه های دین های مختلف هستند که خداوند رو کشتند و نشونه ای از کشته شدن خداوند هستن.(چرا که بدترین حمله به یه چیز،در واقع دفاع بد از اونه).(کشیش ها هم بدین ترتیب باعث شدن که دین از چشم جامعه بیفته).
پایان.
  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

عادت

پینوشت 1:یه بار نوشتم و پاک شد،به بار هم که انگلیسی نوشتم پاک کردم.این دفعه سومه.
پینوشت2:این حرفا ، یه خورده بی نظم نوشته شده و هیچ چیزی ازش نمیشه فهمید اما به نظرم حرفای درستین که خودم حداقل میفهمم چی گفتم.پس زیاد به خودتون فشار نیارید.
***
امشب میخواستم راجع به این که در اینده چه شخصیتی داشته باشم فکر کنم:(فکر میکنم این جور فکر کردنا از اون لحاظ خوب باشه، که چیزی رو که دوس داری تا اینده اونجوری باشی، از همین الان واسش زحمت بکشی و خودتو شبیهش بکنی فنه این که هر روز بدتر از دیروز و الاخون بالاخون بزرگ شی)(نکته خوب دیگشم اینه که ، که واقعا فکر میکنی ببینی که چیزی که در اینده میخوای بشی، چه جور چیزیه، شاید اصلا خوب نباشه!، پس نباید فقط فکر کردن باشه، باید نقدشم بکنی، اصلا به نظرم یکی از بهترین نقدها، نقد خودته. انسانی میتونه پیشرفت کنه که بتونه خودشو نقد کنه. خیلیا به خاطر همین در جا میزنن که اونقدر درگیر بدیها و عیب های دیگران و نقد بقیه میشه که کلا خودشونو فراموش میکنن)
نکته ای که راجع به شخصیت باید بگم اینه که اصلا چه تعریفی از شخصیت باید داشته باشم؟ شخصیت هر انسانی ،در واقع همون مدل ذهنیشه(به نظرم) چرا که همونطور که پادشاه رومی(اسمشو یادم رفته میگه،انسان ها رو از رو عادتاشون بشناسید و نه از روی انتخاباشون، چرا که عادتای انسانا در واقع همون چیزی که هستند رو نشون میده و چیزیه که تو کل زندگیشون جریان داره) حالا چه مدل ذهنی ای خوبه؟
همین الانش یه مدل ذهنی که دارم ، عدم اسراف کردنه. (در واقع ذهنم از اونجا اینطوری شده که رو در نمازخونه مسجدی که اغلب اونجا میرفتم ،نوشته بود"اسراف کاران برادران (یا استادان) شیطان اند" و فکر میکنم اگه هر روز یه همچین جمله ای روبروی خودت ببینی ، چه تاثیر عمیقی روت میتونه داشته باشه.اینو از این لحاظ گفتم که بدونیم اون حرفایی که جلوی بچه میزنیم چقدر میتونه تو زندگی اینده بچه تاثیر داشته باشه) این عدم اسراف خیلی، اخلاق خوبیه البته اگه به نظرم درست تعریفش کنی واسه خودت. الان من خیلی به نظرم خسیس شدم و این یه دلیلش احتمالا همین عدم اسرافه. اما خوبی بزرگش اینه اینه که تو وقت تلف کردن هم خیلی وسواس دارم. یعنی اگه وقتم تلف شه،یه جوری میشم. به هر حال یه نکته ای که همیشه باید تو یادم باشه اینه که اون مدل ذهنی ای که داری واسه خودت خیلی خوب تعریفش کنی(تا مثلا عوارضی نداشته باشه).
اما یکی از مدل ذهنی هایی که خیلی دوسش دارم، اینه که تو هر شرایطی بتونی یاد بگیری و با تجربه تر و با علم تر بشی. خیلی خوبه. انسانی که از هر فرصتی استفاده میکنه تا یاد بگیره، (البته به قضیه اسرافم هم ربط داره)، از هر فرصتی برا ی کمال خودش استفاده میکنه. و این جور فردی به نظرم خیلی از زیبایی های طبیعت هم لذت میبره. متاسفانه یه چیزی که مخل این مدل ذهنیه، اینه که ما تو هر کاری که میکنیم، فکرمون یه جای دیگس. اینه که از هر چیزی نفع خاص خودشو نمیبریم. وقتی نماز میخونیم،به فکر دنیاییم. وقتی به طبیعت میریم،به فکر درسومونیم. وقتی با دوستامونیم، به فکر اینیم که یه چیری بگم که مثلا ادم خاص تری باشم یا کلا به فکر چیزیم که از اون مجلس انتفاع خودشو نداشته باشم.یه همچین معضلی، خیلی بزرگه به نظرم. وقتی که انسان به ساده ترین خوبی ها هم عادت بکنه، هم یه همچین اتفاقی میافته. دیگه اون قدر تو دل طبیعت عادت کرده که حتی فکر هم نمیکنه که این برگ و این اب با چه خصوصیات منحصر به فرد و از چه راهی به این جایی که هستن میرسن. دیگه دقت نمیکنه که تو نمازی که میخونه ، باخداش داره حرف میزنه.(دیگه منم یادم میره که از خدا تشکر مکینم به خاطر دستی که بهم داده و میتونم خیلی راحت وبلاگ بنویسم.اگه نداشتم چی میشد مثلا.از چه طریقی میتونستم کارامو انجام بدم؟)
  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

خندوانه

یعنی واقعا عاشق این ادمای شاعریم که خندوانه میاره تو برنامش.

اولیش که هفته پیش" دکتر اسماعیل امینی" رو اوردن که یه شاخه گل بود واقعا.خیلی نظراتش ارامش بخش بود.

اولین چیزی که ازش یادم میاد کلمه های مورد علاقه اش بود : دوستی و وفاداری...خیلی موضوع زیباییه که ادم واقعا نسبت به دوستاش وفادار باشه و کلا قضیه دوستی رو قضیه مقدسی بدونه.

دومیش:داستانایی که از پدر و مادرش تعریف میکرد : مثل اون قضیه ای که به خاطر دروغی که اسماعیل گفته بود ، مادرش تا سر حد مرگ خودشو زده بود و گفته بود که : "مگه من بهت نون حروم دادم که دروغ میگی".یعنی واقعا همچین درک و شعوری به نظرم الان خیلی کم نظیره.

یا مثل داستانی که خاله شون(خانم پیری بودن و همینطوری خاله میگفتن) واسش قند اورده بود و به هرکدوم از بچه ها و حتی بابای اسماعیل قند داده بود و اسماعیل با گلایه وقتی که گفته بود که این دیگه چیه،باباه جواب میده که "هیس!این قند ، قند مهربونه و بقیه قندایی که تو قندون هستن ،این ویژگیو ندارن " پس این که از بقیه یه چیزی بگیریم هیچ وقت قیمتش یا هیچ چیز دیگش مهم نیست و مهم ذات اون قضیه اس:هدیه.

و دومین شاعری که این هفته باهاش اشنا شدم ، جواد محقق ِ.وقتی اسمشو میبرم یاد کتاب خوندن میافتم.

میگفت که تو کلاس پشت کلاس میشسته و کتاب میخونده و به خاطر همین چن بار به خاطر همین کتک خورده...و الان تو کلاساش ردیف اخرو به کسایی اختصاص میده که میخوان کتاب بخونن و یا مثلا کلاس بعدی امتحان دارن و میخوان اون کتابو بخونن...

یا این قضیه که اخر امتحانا از خونه بارشو جمع میکرده و بدون این که بدونه مقصد ماشین کجاست سوار اون ماشین میشده و میرفته دو سه ماه بعد برمیگرده و انسان تنها چیزی که یادش میمونه همین خوشیاس......................موقع مرگ ادم بابت چی تاسف میخوره؟؟؟؟؟؟؟

کل پولو میده فقط کتاب بخونه و همچین چیزا!!!

سومین چیزی که تو برنامه خندوانه نظرمو جلب کرد کلمه ای بود که حمید فرخ نژاد ازش بدش میومد :"انتقاد بدون جایگزین" و به عبارتی عین نهی از منکر بدون امر به معروفه.که خیلی حرف زیبایی بود و به نظرم از یه بازیگر بعید بود همچین حرف جالبی بزنه...از خیلیاشون حالم به هم میخوره.

تمام

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

خبر

یکی از خبر هایی که مطمئنا حالم از شنیدنش باید به هم بخوره ، همچین خبریه:
واقعا تا الان که تو یکی از بهترین دانشگاه های کشور دارم درس میخونم ، هیچ وقت حس نکردم که ارزش داشته باشه حتی یک سال ، واسه قبول شدن در یه جای بهتر ،پشت کنکور بمونم ؛ چه رسد به این که بخوام بابت اونچنان نتیجه ای خودکشی کنم.
البته که اگه ادم یه چیزی رو تو هدفش داشته باشه و بابت رسیدن به اون ، تلاش بکنه مطمئنا خیلی چیز خوبیه اما این که به نتیجه ای نرسی تنها کسی که میتونه توش مقصر باشه خودتی و هیچ کس و هیچ چیزی رو نمیتونی بابت این مواخذه کنی.(بدبخت پدر و مادر این دانش اموز که بعد این همه زحمت کشیدن که میخوان موفقیت و ازدواج و بزرگ شدنشو ببینن و خوشحال باشن بعد این مجبورن سر قبرش زار بزنن).البته مطمئنا دختر تو این تصمیم گرفتن کاملا مختار بوده اما به هر حال انصاف نصف دینه و کسی که این همه تلاش های پدر و مادرو با یه تصمیم خود سرانه باطل کنه حتما جالب نیست.
  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰
با سلام...نامه ای بود که امروز از نهج البلاغه خوندم و منو خیلی به خودش جذب کرد...دلیلش البته احتمالا اینه که این روزا دغدغه اصلی من و ما شده مسئله مادیات. ( البته که خودم خیلی از این جور چیزا اعصابم خورد میشه مثلا وقتی میبینم که دوستام چه چیزایی تو زندگیشون ندارن و من ندارم دلم میگیره (البته خیلیا هم هستن که حتی همین امکانات ما رو هم ندارن).مسئله مادیاتی که به نظرم باعث همین بدبختی های امروز جامعه ما شده و خیلی ها به خاطر پول و ... چه کارایی که انجام نمیدن.مسئله مادیاتی که باعث شده حتی نتونم دو نفس راحت تو تهران بکشم و این شهرو به گوه کشونده.مسئله مادیاتی که تو این نامه خیلی اکتیو راجع بهش حرف زده شده:
نقل شده «شریح بن حارث» قاضی امیرمؤمنان علی (ع) در عصر حکومت امام(ع) خانه‌ای برای خود به هشتاد دینار خرید، این گزارش که به امام رسید وی را احضار کرد، به او فرمود: “(اى شریح!) به من خبر رسیده که خانه اى به قیمت هشتاد دینار خریده اى و براى آن قباله و سندى نوشته اى و بر آن گواهانى گرفته اى!” «شریح» عرض کرد: “آرى چنین بوده است اى امیر مؤمنان”.راوى این روایت مى گوید: امام(علیه السلام) نگاهى خشم آلود به او کرد سپس چنین فرمود:

(اى شریح!) بدان به زودى کسى به سراغت مى آید که نه به قباله ات نگاه مى کند و نه از شهودت مى پرسد، تا تو را از آن خانه آشکارا خارج سازد و تنها به قبرت تحویل دهد.
حال اى شریح! نگاه کن، نکند این خانه را از غیر مال خود خریده باشى یا بهاى آن را از غیر مال حلال پرداخته باشى که هم دنیا را از دست داده اى و هم آخرت را، بدان اگر هنگام خریدن این خانه نزد من آمده بودى سندى را بدین گونه براى تو مى نوشتم که دیگر در خریدن این خانه حتى به بهاى یک درهم یا بیشتر رغبت نکنى.

نسخه قباله این است:
این ملکى است که بنده اى ذلیل از کسى که به اجبار در آستانه کوچ کردن (از این دنیا) است، خریدارى کرده خانه اى از خانه هاى سراى فریب و غرور، در محله فانى شوندگان، و در کوى هالکان، حدود چهارگانه این خانه چنین است:
حدّ اوّل به «اسباب آفات و بلاها» مى خورد و حدّ دوم به «عوامل مصائب» و حدّ سوم به «هوا و هوس هاى مهلک» و حد چهارم به «شیطان گمراه کننده» منتهى مى شود و درب خانه از همین جا باز مى گردد! این خانه را فریب خورده آرزوها از کسى که در سرآمد معین (و کوتاهى) از این جهان بیرون رانده مى شود، به مبلغ خروج از عزت قناعت، و دخول در ذلت حرص و دنیاپرستى و خوارى، خریدارى نموده است;
هرگونه عیب و نقص و کشف و خلافى که در این معامله واقع شود و خسارتى به مشترى برسد بر عهده بیمارى بخش اجسام پادشاهان و گیرنده جان جباران و زایل کننده سلطنت فراعنه همچون کسرى، قیصر، تبّع و حمیر است.
همچنین آنها که اموالى را گردآورى کردند و بر آن افزودند و بنا کردند و محکم ساختند، آراستند و زینت نمودند، اندوختند و نگهدارى کردند و به گمان خود براى فرزندان باقى گذاردند، اینها همان کسانى هستند که همگى به پاى حساب و محل ثواب و عقاب رانده مى شوند; در آن هنگام که فرمان داورى الهى صادر مى شود و بیهوده کاران در آنجا زیان مى بینند،
و شاهد این سند عقل است آن گاه که از تحت تأثیر هوا و هوس خارج شود و از علایق دنیا به سلامت بگذرد».
  • مرتضی خیری