دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ما برادر بودیم اما...

بعضی چیزا هست دغدغه منه(و احتمالا خیلی از هم منطقه ای های من) اما احتمالا دغدغه سایر مردم ایران نیست؛ مثل مسئله شیعه و سنی یا خیلی جزئی تر که مسئله بین قومیت ها میشه.

این پست هم جزو اون پستاست. 

اینایی هم که اینجا نوشتم فقط یه داده خامه. من کسی نیستم که بتونم این داده ها رو که اصلا معلوم نیست معتبرن یا نه، پردازش کنم اما تو بهتر نگاه کردن به این دغدغه من شاید موثر باشن.

***

یکی اینکه تا اونجایی که شنیدم، روابط بین کرد و ترک یا کلی تر بین شیعه و سنی در منطقه ما تا قبل انقلاب خیلی خوب بوده. به گونه ای که شاید بین هم هیچگونه تفاوتی نمیدیده اند. اما بعد انقلاب، روابط خیلی تیره و تار شده؛ تیره و تار به معنای دقیق کلمه. شهدای منطقه ما بیشتر از اونکه در جبهه های جنوب شهید شده باشن تو همین جریان ها شهید شدن.

شاید رفتارای آدمای معمولی با هم، هم تغییر کرده بوده. شاید دو تا آدم همون آدمای قبل انقلاب باشن اما نحوه نگاهشون به هم تغییر پیدا کرده بوده. 

منظورم اینه که حکومت تو این روابط خیلی موثر بوده و برام یه خورده ای عجیبه که خود همین افراد از اخوت اسلامی و اینجور چیزا حرف میزنن.

(یه سوال همیشه هست که حکومت رفتار مردم رو میسازه یا مردم رفتار حکومت رو؟ شاید اینجا هم حکومت تقصیری نداشته. نمیدونم)

***

فعلا کوتاه بگم که اسم شهر ما "تیکانتپه" بوده اما احتمالا در زمان رضاشاه به "تکاب" اسمشو تغییر دادن.

نکته ای که واسم جالبه اینه که اغلب کردها شهر ما رو به همون اسم ترکی یعنی تیکانتپه میشناسن در حالی که ترکها به اسم جدیدتر و فارسیش یعنی تکاب عادت کردن.

یه نمونه دیگه اش تو این مورد مثلا شهر ارومیه است که کردها هم اون رو به اسم قدیمیتر یعنی "رضائیه" میشناسنش.

نمیدونم. شاید واسه شما جالب نبوده :)

***

پینوشت(نخونید، فقط یه درد و دله): زمانی تو سایت تابناک یه مقاله گذاشتن که "چرا اسمای زمان شاه رو بعد انقلاب عوض کردین؟" و فلان و بهمان.

من به شخصه مشکلی با عوض کردن اسم شهر و منطقه و خیابون و ... ندارم(یعنی شعورشو ندارم) اما متعجبم از دوستانی که میگن اسمای زمان شاه باید بمونن اما وقتی پیششون مثلا تکاب رو میگی تیکانتپه، تو رو با القابی مثل پان تورک و ... صدا میکنن. 

واقعا باید نظرمونو با توجه به شرایط تغییر بدیم؟

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

اجماع بدون خنده

یکی دیگه از شگردهایی که طنزپردازا برای خندوندن استفاده میکنن، یه جمعیت زیادیه که دنبال یه چیزی میفتن یا با هم یه کار مشخصی میکنن.

فرقی هم نمیکنه، آدم باشن یا سگ یا گوسفند یا هر چیز دیگه ای.

مهم هم نیست دنبال چی میفتن. فقط دنبال یه چیزی باشن.

این شگرد مخصوصاً تو کارهای تصویری خیلی جوابه.(که حتماً خیلی هم دیدین)

فک میکنم خندیدن ما به شتاب یا سرعت اون حیوون هم بستگی داره. مثلاً سریع بودن آدما تو دنبال کردن یه چیزی و کند بودن و ژست تفکر گرفتن گوسفندا، به یه اندازه واسم خنده داره.

اما باز یه سؤالی واسم ایجاد میشه، چرا تو دنیای واقعی نمیتونیم به این دنبال کردنا بخندیم؟


خیلی از ماها هر روز به دنبال یه مد، یه کمپین یا چالش دیجیتالی، یه نامزد انتخاباتی یا هر چیز دیگه ای میفتیم. اما چرا نمیتونیم به اینجور حرکتای واقعاً خنده‌دار بخندیم؟


یه دلیل اینه که تو خیلی از موارد خود ما هم عضوی از همون سیل دنبال کننده هاییم و درسته انسان حیوان خندانه اما فقط بلده به ریش بغل دستیش بخنده. اگه به خودش بخنده ممکنه بقیه سوءاستفاده کنن.

یه چیزایی تو این حدود که نباید آب تو آسیاب دشمن ریخت :))


شاید یه دلیلش اینه که نمیشه این جنبش ها رو دید. اگه میشد از خود آدما فیلم بگیری که با چه شتابی دارن از خودشون عکس سیاه سفید میگیرن تا تو این کمپین شرکت کنن، از خنده روده‌بر میشدیم.


یه چیزی هم که هست، اینه که بعضی وقتا وقتی یه دنبال کننده هایی یه سمتی میرن ما رو هم با خودشون میبرن. مثل نتیجه انتخابات که مهم نیست چقدر نتیجه خوب یا بدی داشته باشه، سیل تو رو هم میبره. حالا زندگی تو هم به اون آدما بستگی پیدا میکنه. گرچه واقعاً نمیدونم میزان تأثیر گذاری این انتخابا به زندگیمون چقدره.


شاید یه دلیلشم این باشه که بعضی وقتا فک کنیم این‌جور دنبال هم رفتنا و جنبشا تأثیری هم داره و به خاطر همین جدی بگیریمش. یکی از تلخ ترین طنزهای خنده داری که خونده ام یا دیده ام، طنزیه که تو رمان «همه میمیرند» و صفحات آخرش وجود داره. وقتی که فوسکا برای چندمین بار شعارهای آزاداندیشانه ای از آدمهایی دیگر در زمانی دیگر میشنوه، یه جورایی آدم هم خنده‌اش میگیره از بی نتیجه بودن اما جدی گرفتن کارها و هم ناراحت میشه از اینکه خودش نمیتونه از درجه بالاتری دنیا رو نگاه کنه و بتونه بخنده.


گویا خدا هم وقتی آدمیزاد رو ظلوم و جهول معرفی میکرد، میخندید. شاید اگر جاهل نبودیم میتوانستیم کمی هم خوش باشیم و بخندیم.

  • مرتضی خیری