دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی

۲۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

خروس ریاضی

سال اول دبیرستان بودیم.

امتحان ریاضی داشیم. آقای مسعودی در شهر ما به سختگیری مشهور بود. البته بعداً وقتی موجودی به نام شمس را دیدیم، معنای واقعی‌اش را فهمیدیم.

امتحان ریاضی را مینوشتیم. مسعودی هم بالای سرمان میچرخید.

چشمانش در برگه یکی از بچه‌ها چیزی دید که اصولاً در برگه های ریاضی اثری از آن نباید باشد. یکی از دوستان در پشت برگه، سر خروسی را با تمام دقت کشیده بود. فقط مانده بود رنگش کند و دم مسیحایی لازم بود تا طایر قدسش کند.

در آن اوج انتربازی بلوغ و مسخره بازی‌های لوس به جز یک نفر بقیه همه میخندیدیم. آن یک نفر هم فرزند استاد خط شهرمان بود و خودش هم استاد بود. هنر میدانست و با نگذاشتن لیبل استاد بر آقای شجریان، ناراحت میشد. آدم جالبی بود. از افتخاراتش این بود که نتوانسته بودند در بسیج ثبت نامش کنند.

اگرچه آن زمان یکی از افتخاراتم خوب بودنم در درسی مثل ریاضی بود اما واقعیتش الان دیگر نه تنها افتخار که باعث ذلت هم هست. اگه زمان یا هر منبعی که داری رو نتونی به جای خودش استفاده کنی، نه تنها دیگه منبع نیست بلکه چیزیه که اضافه است. حتی بعضی وقتها شاید خودت بخوای که تمومش کنی.

الان میفهمم که شاید کشیدن نقاشی در آن برگه هایی که مثلاً ما را ارزیابی میکرد، بهتر از 20 هایی بود که گرفتیم.

کار او هیچ خنده‌دار نبود. کار من خنده‌دار بود که چشم بر دنیا با تمام زیباییهایش بسته بودم و یک 2 با یک 0 را خوشگلتر از دنیای خارج میدیدم.

و وقتی ارزش واقعی چیزها را فهمیدم که پایم به دانشگاه باز شده بود. دیگر به کلاس توجهی نمیکردم. پنجره را بیشتر از وایت بورد کلاس دوست داشتم. حتی پرده ها هم مانعی برای دیدن و پرواز در فضای سبز دانشگاه نبود.

استاد هم آن لحظه‌ای که به من تیکه مینداخت، شاید خودش در فکر آن بود که چرا خودش کلاس‌های دوران دانشگاهش را با پنجره های بزرگ‌تر و دل بازتر از وایت برد سر نکرده بود؟ شاید حسادت میکرد. شاید هم به فکر من بود اما بعید میدانم...

دوست خروس کِشم تنها دو سه سال بعدتر از من در یکی از دانشگاه‌های تهران مجسمه سازی میخواند.

نمیدانم. آیا دو سه سال ارزشش را داشت؟

حتی سال‌ها هم دیگر برایم ارزشی ندارند.

گرچه فکر میکنم سر عقل آمده ام. دیگر برای درس و دانشگاه اهمیتی قائل نیستم

وقت تلف کردن سربازی را خیلی بیشتر از توهم ارزشمندبودن وقت در دانشگاه، دوست دارمدوست دارم کمی برای خودم زندگی کنم. بدون اینکه برای چیزی که برای بقیه باارزش است، وقت بگذارم.

کمی زندگی کسی را بدبخت نمیکند. کمی بدبختی هم کسی را نمیکشد. با مردنت هم کک هیچ ذره‌ای از جهان نمیگزد. حداقل قبل مردنت کمی زندگی کرده ای.

خروسهایت را بکش و زندگی کن. امتحان ها را به نااهلان بسپار.

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

غرور آدمها

"فرزند آدم را با فخرفروشی چه کار؟ او که در آغاز نطفه ای گندیده و در پایان مرداری بدبو است، نه میتواند روزی خویشتن را فراهم کند و نه مرگ را از خود دور نماید"

به نظر نمیرسه این حرف صرفا از روی این باشه که انسان نباید مغرور باشه. 

بلکه شاید بیشتر از این، ناظر به این باشه که اصلا انسان چی داره که به خاطرش مغرور بشه؟

هر چقدر که میگذره فکر میکنم حتی دین هم به حماقت و وحشی بودن انسان ها، معتقده و همونطور که قبلا گفتم انسان تنها تفاوتی که با سایر حیوانات داره اینه که میتونه به کمال برسه. 

یاد یکی از حکایتهای قدیمی اسلامی میفتم که در اون آدم خودشو میاد با حیوانات مقایسه میکنه و هر بار حیوانی برتری خودشو به آدم اعلام میکنه(ان خلق السماوات و الارض اکبر من خلق الناس) و در آخر آدم تنها چیزی که میتونه برای برتری خودش اعلام کنه وجود موجودیه که به انسان کامل میشناسنش. (شاید آدما بگن که ما عقل داریم، اما واقعیت اینه که خیلی از آدما از همون عقل هم در راه بیشتر به دست آوردن برای خودشون استفاده میکنن.)

تنها مزیتی که ما آدم ها داریم اینه که انسان های کامل از نظر ظاهری شبیه ما بودن.

فکر میکنم که اکثر آدمها تو همون سطح حیوانیتشون موندن. به همین خاطر یا به آدمها به دید یه حیوان نگاه میکنم یا اگر اشتباها این کارو نکنم، خودشون بالاخره حیوانیتشونو اثبات میکنن.(این متن دلیل بر این است که به خودم هم همین گونه نگاه میکنم). به خاطر همین هم فکر میکنم ناراحت شدن از دست آدمها کاری غیرعقلی و احمقانه است. منو اگه مار نیش بزنه، ازش ناراحت نمیشم. چون میدونم یه کاریه که واسش ساخته شده و احتمالا مشکل از من بوده که سر راهش قرار گرفتم. 

شاید یکی از دلایل غرور زیاده از حد آدما، جهلشون باشه. 

غَرَّهُ جَهْلُهُ

البته فکر میکنم جهت برعکسش هم درست باشه. یعنی جهل هم باعث غرور میشه و کسانی که خودشونو(و هر چیز متعلق به خودشون رو) افراد ارزشمندی بدونن، بیشتر به خاطر جهلشون باشه تا هر چیز دیگه ای.

این رو هم قبول دارم که برخی از آدم ها ممکنه به اون مقام انسانیت برسن.

اما نه رسیدن به همچین نقطه ای نه آسونه و نه موندن توش راحته.

و فکر میکنم بهترین درمان این غرور الکی، یاد مرگ باشه.

خیلی جالبه که خیلی از دغدغه ها، استرس ها، آرزوها، دلخوشیها و موفقیتها، ناراحتیها و شکستها و هر چیزی دیگه ای 200 سال دیگه که ما نیستیم، هیچ اثری ازشون نیست. به نظرم لذت بخشه. آرام و ساکت.

***

پینوشت:این قسمت برخلاف بالا که شاید یه خورده مستند باشه، هیچ سند و مدرکی نداره و صرفا نشخوارهای ذهن بیمار منه.

متن اصلی: فکر میکنم یکی از جالب ترین جوامع تو این زمینه خودبزرگ بینی جامعه ایرانی باشه. 

بسیاری از ماها پر از بادیم.

نمیدونم چرا وقتی که یکی از مسئولان دولتی گفت که ایرانیها نمیتونن یه آش بزباش هم درست کنن، خیلی از مردم ناراحت شدن. قبول دارم که یه عده ای باید ناراحت باشن، چرا که زحمت کشیدن و تلاش کردن. اما فکر میکنم 99 درصد مردم به خاطر این که واقعیت جامعه رو اون حرف نشون داده، ناراحت شدن. مردم از این که خودشونو سطح پایین ببینن، ناراحت میشن. بنابراین هرروز باید با یه سری حرفها بهشون امید بدی. هر روز چرندیاتی راجع به مدیران ایرانی در خارج از کشور منتشر میکنن تا بگن ما خوبیم. غافل از اینکه اون شخص اون کارو انجام داده نه ما ایرانیها.(عین همین که چون فکر میکنیم، انسانهای کامل شبیه ماها بودن پس ما هم جزو انسانها محسوب میشیم) ما در سطح همون بزباش هم نیستیم.

و فکر میکنم این اشتباه هم هرروزه داره تکرار میشه.

برخی افراد فکر میکنن که اون افرادی که جلوی پلاسکو سلفی گرفتن، افرادی معدود هستن. اما من اینطور فکر نمیکنم. فکر میکنم بسیاری از ماها اگه تو اون موقعیت بودیم، کاری جز اون انجام نمیدادیم.

و جالبتر از همه، افرادی هستن که فکر میکنن که کار آتش نشانها چیزیه که از جنگ تحمیلی ایران عراق شروع شده. به عبارتی این فرهنگ رو حاصل یک فرهنگ سازی 38 ساله میدونن. البته اگه خیلی دقیقتر بخوان بگن باید سالهای ریاست جمهوری و نخست وزیری برخی افراد رو کم کنن. چرا که مواضعی همسو با اینها نداشتن. کلا اگه اتفاقی خوب افتاد، مربوط به اینهاست و اگه اتفاقی بد بود، مربوط به دشمن. 

فکر میکنم با توجه به اینکه اولین گام واسه درمان یه بیماری فهم اینه که اون بیماری رو داریم، پیشرفت جامعه مون هم بسته به اینه که بفهمیم نقص داریم. آدمای بی فرهنگ و بی علم و حتی بی دین هستیم. فکر میکنم اولین گام این گامه.

***

به دلیل نوشتن این نوشته پراکنده عذر میخوام.

  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

فضای دیجیتال

فضای مجازی هر خوبی و بدی ای داشته باشه، از یه چیزش واقعاً خوشم میاد.

دیگه لازم نیست با کسی که متنهاشو میخونم و خوشم میاد، چشم تو چشم شم و به خاطر همین اصلاً لازم نیست بفهمم که اون کسی که اینا رو مینویسه، یه آدمه یا هوش مصنوعیهاصلاً شاید موجود فضاییه یا هر چیز دیگه.

لازم نیست طرفو بشناسم تا بفهمم از متنهاش خوشم میاد یا نهمتنهاش خودش نشون دهنده شخصیتهفضای مجازی باعث میشه بیشتر از شخصیتی که متن رو مینویسه، خود متن مهم باشه.

اگه بخوام یه مثال بزنم، الان من نمیدونم مثلاً شعبانعلی زنده است یا نه.(این مثالو فقط به خاطر اینکه دوسش دارم، زدم وگرنه شما هر کس دیگه ای رو در نظر بگیرآیا لازمه بدونم خودش نوشته یا کس دیگه ای؟ به نظر من نه.

و فکر میکنم فضای مجازی ابزاری باشه که بشه به این حرف نزدیک‌تر شد که دقت کن که چه چیزی میگوید و نگاه نکن که چه کسی میگوید.

شاید یکی از خوبی های دیگه فضای مجازی همون چیزی باشه که تو تکامل منفی بهش اشاره کردم. لازم نیست نویسنده وبلاگی که میخونم و ازش لذت میبرم، الان زنده باشه. خیلی از وبلاگها شاید پنج شیش ساله دیگه نوشته نمیشن و شاید حتی نویسنده اش فوت کرده اما آیا این باعث میشه که مطالب به دردنخورتری از وبلاگهای جدید داشته باشن؟ 

اومدن فضای مجازی به نظرم باعث شده که دیگه بین مرگ و زندگی تفاوتی نباشه. البته این خصوصیت قبل از فضای مجازی با وجود کتاب هم وجود داشته. الان خیلی از ماها مثلا از نوشته های شریعتی یا مطهری بیشتر از نوشته های متفکر الان استفاده میکنیم و لذت میبریم. 

***

یکی از چیزایی که گاهی اوقات بهش گیر میدن، اینه که مثلاً آیا حضرت علی (شرمنده که این اسم رو میبرم اما مثال واضح تریه) ای بوده یا نه؟

خب چه لزومی داره که حضرت علی ای بوده باشه یا نه؟ 

دقت کن ببین چه حرفها یا اعمالی با نام حضرت علی وجود داره و هر کدوم رو خوشت اومد عمل کن و هر کدوم خوشت نیومد، توجهی نکن.

اصلا به نظرمن علی ای نبوده. اما آیا این باعث میشه که من نهج البلاغه نخونم؟

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

1-بعضی خوشیها تو زندگیم هست که وقتی در جریان اون قرار دارم، بیشتر از اینکه خوشحال باشم، به روزی فکر میکنم که ممکنه دیگه اونو نداشته باشم

گاهی وقتها از اینکه این دلخوشیها رو تجربه کنم، میترسم

میترسم الان خوشحال باشم، اما وقتی که دیگه اون خوشحالی تکرار نخواهد شد، کل وجودم تو غم بسوزه

حال عجیبیه.

(مثالی که تو ذهنم هست رو نمیزنم تا ذهنتون بهش حساس نشه.)

***

2-نمیدونم این که به خانواده های آتشنشان ها امید میدن، خوبه یا بد.

درسته که من حقِ نظر ندارم، اما میدونم که گاهی این امیدی که داده میشه، شاید مخرب تر از یک ناامیدی باشه.

فرض کنید خانواده حتی به میزان کم آماده رسیدن خبر خوبه. امید داره، در حالی که به دلیل حدسی که میزنه، تو دلش غم زیادی داره. 

(همیشه تو اینجور موارد که باید یه خبر تلخ رو به کسی بدی، یاد دیالوگ "یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه" میفتم. نمیدونم کدوم راه درست تره)

شاید هم من خیلی آدم بی ایمانیم و به معجزه ایمان ندارم.

شاید هم برای مایی که خیلی زیاد از غم پذیرایی میکنیم، امید دادن برای روحیه داشتن خوبه. 

خانواده ای که احتمالا تا سال ها غم عزیزشو خواهد داشت، شاید برای چند روزی امید برگشتشو هم داشته باشه، بد نباشه. 

اما شاید اینو هم بتونم بگم که

نمیدونم بعد از خبر بدی که از جبهه ها می آوردن، کدام یک حداقل تونستن یه خورده زندگی کنن؛ مادری که خبر شهیدشدن فرزندشو میاوردن یا مادری که تا سالها به عنوان مفقود الاثر منتظر فرزند و چشم به راهشه؟

***

3-این روزها صحبتایی هم راجع به افرادی که تو اون موقعیت عکس سلفی مینداختن، زده میشه.

راستش من بیشتر از آدمایی که اونجا عکس سلفی مینداختن، از آدمایی میترسم که راجع به اونا بد میگن. 

بعضیاشون شاید از اینکه اونجا نبودن تا خودشون عکس سلفی بندازن، ناراحتن.

کدوممون نمیدونیم که اکثر مردممون تمایل داره که تو همچین موقعیتی عکس داشته باشه؟

و به نظرم فقط بدشانسی اونا بود که تو اون موقعیت بودن. وگرنه فکر میکنم خیلی از آدمایی که الان راجع بهشون بد میگن هم، اونجا بودن، همون کارو میکردن.

به نظرم تو این موارد، بیشتر از هر چیزی بی فرهنگی و بی شعوری خودمون به چشم میاد.

آدمایی که به علت موندن تو پلاسکو(برای فیلم برداری و ...) برای آتش نشان ها زحمت ایجاد کردن و باعث شدن که براشون همچین مشکلی ایجاد کنن.

***

یک جور وحشی گری دیگه ای هم که برای انسان ها هست، جلب توجه بقیه با کاراییه که شاید فایده زیادی برای بقیه نداشته باشه و تو ایران با گسترش ابزاری مثل اینستاگرام بیشتر هم شده.

از هر چیزی برای جلب توجه استفاده میکنیم. 

 و مثل بقیه ویژگی های وحشی ها، به نظرم این جلب توجه بیشتر برای اثباتِ بودنه. 

فردی برای اینکه اثبات کنه میتونه نگاه بقیه رو به خودش جلب کنه و باعث دیده شدن خودش بشه، کارایی میکنه که شاید وجهه خوبی نداشته باشه. 

سواستفاده از موقعیت های ایجاد شده و افراد دیگه برای جلب توجه بقیه شاید کاری انسانی نباشه.

***

پینوشت: راستش بیشتر از این دو تا گروه، حالم از خودم به هم میخوره.

به جای هیچ کدوم از افرادی که اونجا بودن، نبودم و با این حال دارم راجع بهشون حرف میزنم.

هیچ وقت نمیتونم بگم اگه من جای اونا(چه آتشنشان ها و چه مغازه دارها و هر کس دیگه) بودم چی کار میکردم، اما کاش من از گروهی نباشم که به خاطر من گروهی دیگه به زحمت بیفتن.

  • مرتضی خیری