دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

فیلم زندگی دیوید گیل

دیشب یه فیلم خیلی عالی دیدم. The Life Of David Gale فیلم 2003 و کارگردانش هم Alan Parker.

شاید اگه این فیلم رو یه وقت دیگه میدیدم اصلا حال نمیداد اما احساس میکنم با حال و هوای این روزای من خیلی سازگار بود.

یه قسمت از فیلم که توش شخصیت اول فیلم(دیوید گیل) که یه استاد دانشگاهه، واسه دانشجوها حرف میزنه، واسم خیلی لذت بخش بود. شاید شما هم از این مونولوگ لذت ببرین.

***

زود باش فکر کن

میخوام برگردی به اون زمان و اون

افکار وبه من بگی و به ما بگی...

در مورد چه چیزی خیال پردازی میکردی؟

صلح جهانی؟

البته فکر میکنم

ایا برای شهرت جهانی خیال میپرورانی؟

ایا برای بردن جایزه پلیتزر خیال میپرورانید؟

یا در مورد جایزه صلح نوبل؟

- جایزه موسیقی شبکه ام تی وی؟

ایا در ذهن خیال ملاقات با یک نابغه

را میپرورانید نابغه ای که میتونه یک دیوانه ای واقعی باشه

یک ادم بد ...

- و ایا حاضرید در نقطه ای مرطوب بخوابید؟

شما با عقاید لاکان اشنایید

که میگه خیالات و اوهام باید غیر واقعی باشند ...

چرا که در لحظه ای، ثانیه ای انچه

را که میخواستید به دست اوردید ...

و بیشتر از اون نمیتونید بخواید

برای اینکه به زیستن ادامه بدید ...

امیال باید خواهان اهدافی باشند

که همواره حضور ندارند

در واقع شما خود ان چیز رو

نمیخواهید تصورش رو میخواهید

- در نتیجه امیال تصورات عجیب و غریب را حمایت میکنن

و این همون چیزیه که پاسکال میگه زمانی

ما حقیقتا خوشحالیم که

در مورد خوشبختی خیال بافی میکنیم

- این امروز رسیده

- ...و چرا نگیم

نفس شکار کردن شیرین تر از کشتنه

و مراقب باشین چه ارزویی دارین

...نه از این رو که به دست بیارینش

بلکه از این رو که ممکنه یک بار

به دست بیارینش

پس عقیده لاکان اینه

زندگی با خواسته هاتون شما رو خشنود نمیکنه

انسان کامل انسانی است که

...در تلاش با تفکرات و ایده ال هاش زندگی کنه

و اینکه زندگیتون رو با موفقیتهای

...به دست اومده ارزیابی نکنید

بلکه لحظات کوتاهی از

...راستی، عطوفت

عقلانیت و حتی قربانی کردن فردی را

ارزیابی کنید

چرا که در پایان تنها راهی که میتونیم

...زندگیمون رو باهاش ارزیابی کنیم

ارزش گذاشتن به زندگی دیگرانه

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

گره ای که باز شد

یکی از بدترین اشتباهاتی که تو زندگیم مرتکب شدم، ایجاد رابطه بود.

فقط واسه خودم مینویسم:

دانشگاه، رشته تحصیلی یا هر چیز دیگه ای که فقط با یه تلاش خشک و خالی میشه بهش رسید، ایجاد شعور نمیکنه.

پزشکی ایجاد شعور نمیکنه. مهندسی برق یا هر رشته ی دیگه ای هم که تاپ به نظر بیاد هم همینطور.

دانشگاه هم ایجاد شعور نمیکنه. چه شریف باشه چه خواجه چه هر دانشگاه پزشکی یا غیرپزشکی دیگه ای.

به نظرم شعور یه چیز ذاتیه.

امکان ارتقاش هم به ندرت پیش میاد. شاید در طول زمان بهتر بشه اما به احتمال قوی، شخص تغییر چندانی نخواهد کرد.

***

از مدیون بودن میترسم که خوشبختانه در این مورد حل شد.

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

بی خیالی 2

تقریباً سه چهار ماه پیش بود که برگه اعزام به سربازی رو گرفتم. تاریخ اعزامم 1 تیره.

تقریباً برای بقیه این فاصله زمانی، زمان زیادی محسوب میشه.

وقتی به برخی از دوستان میگفتم که تاریخ اعزامم تیر ماهه، بعضیاشون میگفتن:"اووووووَه! حالا تو این مدت میخوای چیکار کنی؟"

دوستان این سؤالو میپرسیدن اما در‌واقع چیزی که پَسِ ذهنشون بود این بود که «زندگیتو فعلاً نگه داشتی واسه چی؟» احتمالاً این دوستان این زمان رو جزو زمانِ مرده ی من در نظر میگیرن.

وقتی به یکیشون اینطوری جواب دادم که «خوب، زندگی همینه. اگه این زمان رو منتظر نمیموندم، چه کار دیگه ای میکردم که بازدهیش از این بیشتر بود؟» جواب داد «راست میگیا»

نکته جالب قضیه اینجاست که یکی از همین دوستانی که این سوالو از من پرسید، سه سال پشت کنکور مونده بود. آخرشم رتبه بدی آورد.

میدونید، بعضی آدما تصور خیلی زشتی از زندگی کردن دارن. فک میکنن تو یه توالی بدون هیچ انتظاری باید هر گام از زندگی رو پشت سر گذاشت.

اول اینکه درس بخونی، بعدش بدون معطلی بری سربازی یا مثلاً کار کنی، بعد یه مدت ازدواج کنی و بعدش هم احتمالاً بمیری.

بعضی آدما برای خودشون دو جور زمان دارن: "زمانِ مرده" و "زمان درست استفاده شده»

بعضیاشون اگه خدایی نکرده، دو ساعت از برنامه‌ریزی شون عقب بیفتن، یه جور افسردگی میاد سراغشون."وای! امروز دو ساعتم به بطالت گذشت."

بعضی آدما از انتظار کشیدن متنفرن. بعضیاشون فک میکنن زمانی که واسه کنکور میخونن، خیلی مفیدتر از زمانیه که واسه سربازی انتظاری میکشن، حتی اگه اولی سه سال باشه و دومی شش ماه.

اگه به هر دلیلی هم واسه چیزی منتظر بمونه، با هزار و یک راه سعی میکنه خودشو از کار نندازه. بعضیا اینطورین که اگه منتظر کسی بمونن و طرف دیر بیاد، پیش خودش میگه «خوبه راجع به فلان چیز فکر کنم». یه جورایی احساس میکنه که حداقل اون زمان رو از دست نمیده.

من خودم سعی میکنم چیزی به اسم تفاوت «زمان مرده» و «زمان درست استفاده شده» نداشته باشم. همه اینا جزو زندگیه.

***

یه مستندی بود راجع به دکتر دینانی که اسمش یادم نیست. تو تیکه آخر مستند، دکتر دینانی یه حرفی از یکی از بزرگان دنیا میگه که فک میکنم تو همین موضوع باشه.

تو آخر عمرش ازش میپرسن «چه آرزویی داری؟» جواب میده «ای کاش، بخشی از زمانمو که همینطوری تلف کردم، بابتش هیچ ناراحتی ای برام ایجاد نمیشد."

***

یه پست دیگه راجع به بی خیالی بود.

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

بی خیالی

یه دو سه تا موضوع هست، شاید بتونم بگم جزو علایقمه.

یکیش تفاوت بین شهرای بزرگی مثل تهران و شهرای کوچیکی مثل تکابه.

خیلی دوست دارم از لحاظ جامعه شناسی بدونم این دو تا چه فرقی تو مردم ایجاد میکنن.

***

یکی از چیزایی که تو ظاهر قضیه هست، به نظرم کمبود ارتباط با آدم بزرگاییه که تو شهرای کوچیک پیدا میشه.

نمیگم نیست فقط احساس میکنم میزان ارتباط بین آدم بزرگا و آدم کوچیکا تو شهرای بزرگ بیشتره.

احساس میکنم تو شهرای کوچیک نمیخوان زیاد تو چشم بیان و به خاطر همین، به نظرم آدمایی مثل من متضرِّر میشیم.

***

بعضی وقتها پیش خودم فکر میکردم «چی میشد خدایا منم تو کلاسای آدم بزرگایی مثل علامه جعفری مینشستم؟ یا چی میشد مثلاً تو جمع آدم بزرگایی مثل ابتهاج و لطفی و ... بودم؟ یا مثلاً چی میشد دوستایی مثل شعبانعلی داشتم؟ یا ..."

منظورم اینه که تو شهرای کوچیک اصلا یه همچین موقعیتهایی به وجود نمیاد چه برسه به اینکه بخوای حضور داشته باشی.

(اینطور فکر میکنم که از لحاظ احتمالاتی، اگه با کسی تو علامه حلی آشنا میشدم، احتمال آینده نگریش نسبت به کسی که تو مدرسه های دولتی شهرای کوچیک میخونه، بیشتره.)

اما بعد یه خورده فک کردن، متوجه میشم واقعاً خودتو در چه حدی میدونی که میخوای تو همچین جمع هایی باشی.

بعضی وقتها به اطرافیان آدم نیست، به خود آدمه و دقیقاً در سطحی که خودم هستم، اطرافیانی دارم.

حتی بعضا شده تو فیلما با دیدن یه زن خوب، بگم کاش همچین همسری داشتم. اما باز هم همون اشتباه رو میکنم. من خودم در حدی نیستم که بخوام چیزی بیشتر از ظرفیتم داشته باشم.

***

علی‌رغم این حرفا، به تأثیر بسیار زیاد معلم هم اعتقاد دارم. بعضی وقتا واقعاً نمیشه بیشتر از یه حدی خودتو بکشی حتی اگه خیلی زیاد تلاش بکنی. اما اگه از همون اول یه معلم و سرپرست خوب داشتی، میزان موفقیتت چند برابر میشد و سریعتر میتونستی به چیزی برسی(حتی اگه تهِ تهش چیزی هم نباشه، لااقل سریعتر به همین نکته که چیزی تهش نیست، میرسی )

کلاً به نظرم تو این مورد امتیاز به شهرای بزرگ تعلق میگیره.

امتیازهای شهرای کوچیک رو نمیگم. احتمالاً همه میدونن.

***

اگه بخوام کل فکری که در مورد زندگی کردن تو شهر کوچیک یا بزرگ میکنم رو بگم، به یه شعری از ناظیم حکمت پناه میبرم:

"تنهایی

چیزهای زیادی

به انسان می آموزد

اما تو نرو

بگذار من نادان بمانم..."

نمیخوام بگم تو شهر کوچیک آدمیزاد نادان میمونه، اما برخی از موقعیت های پیشرفت رو از دست میده اما در کل چیزی که تو شهر بزرگ از دست میده، به نظرم بیشتر از چیزیه که تو شهر کوچیک از دست میده.

حتی اگه من تو اوج دوران علامه حلی هم درس میخوندم، شاید بیشترشونو به دوستایی که الان دارم، ترجیح نمیدادم.

***

این متن یه قسمت از چیزیه که تو ذهنم با عنوان "بی خیالی" حک شده و فعلا روش زندگی منه. در ادامه منظور کاملترمو در وجه های دیگه میگم

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

یه برخورد معناداری که با ما مردم ایران میشه، اینه که کار میکنیم، دولت پولی در عوض اون بهمون میده، بعداً با بهونه ای به اسم «تخلف راهنمایی رانندگی» همون پول رو با منّت از ما پس میگیره.

خدا شاهده وانتی داشتیم که پنج سال تو خونه همینطوری مونده بود بدون اینکه استارت بخوره. روشم کبوتر لونه کرده بود، کاش بودی و میدیدی ...

بعد پنج سال وقتی خلافی ماشین رو گرفتیم تا بفروشیم، به همین برکت قسم یه تخلف نوشته بود «عبور از چراغ قرمز» در محل «اتوبان ... تهران"

اسم اتوبانش یادم نیست اما مگه داریم همچین چیزی؟

البته روایته که شاید بعد پنج سال تنهایی، وانت به درجه‌ای از عرفان رسیده بوده که طی الارض میکرده.

***

یه اتفاق جالب که تو جاده ها میفته و احتمالاً دیدینش، راننده ها به همدیگه نشونه میدن که این ورا پلیس وایساده.

از این‌جور تقلبا خیلی خوشم میاد.

اگه تشریف بیارین جاده زنجان به سمت بیجار رو ببینید، پلیس های نامحترم تو یه جاهایی کمین میکنن که حتی اگه چشمانی به تیزی عقاب داشته باشی، باز نمیتونی ببینیشون. انسان‌ها حتی تو استتار به درجاتی والاتر از آفتابپرستهایی که میلیونها ساله براش تلاش میکنن، رسیدن.

در مقابل همچین رفتارهایی، بهترین کار همین کاریه که مردم میکنن.

اصلاً هر کاری که مردم پشت هم وایستن رو دوست دارم. چه اون کار اشتباه باشه و چه درست.(میتونید فیلم قضیه شکل اول، قضیه شکل دوم کیارستمی رو ببینید. تقصیر دانش آموزا نیست که فرد خاطی رو معرفی نمیکنن تقصیر معلمه که از دانش آموزا میخواد همدیگه رو بفروشن.)

***

یکی از بیشعورترین افراد روی زمین رو تو یکی از همین جریمه کردنها شناختم.

نمیدونم این خبر واسه کی هستش اما یه همچین مضمونی داشت: فرماندار یکی از شهرای کرمانشاه رو یه پلیسی می‌خواسته جریمه کنه. فرماندار هر کاری میکنه باز پلیسه میخواد جریمش کنه. سرِ آخر فرماندار یه سیلی به اون پلیسه میزنه.

من به اون فرمانداره کاری ندارم، منظور من خود کاره که بده.

متأسفانه هر کسی به کوچکترین مقامی میرسه، میخواد از اون موقعیت استفاده کنه.

اینطوری میشه که کسانی که باید قانون رو رعایت کنن، خودشون در جلوی صف بی قانونی، به سمت مردم یورش میبرن.

یه اتفاق خنده داری که تو این جریانا میفته، اینه که اگه مثلاً یه خودروی دولتی رو جریمه کنی، پولش از جیب کسی نمیره. از خزانه به خزانه برگردونده میشه :)

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

موسیقی

یه زمانی کتاب نقد موسیقی علامه جعفری رو میخوندم.

تا اونجایی که یادمه کلا انتقاد کرده بود.

اگه اشتباه نکنم یه جایی یه همچین مثالی زده بود: "موسیقی مثل آدمیه که تو رو تشنه تا لب چشمه میبره اما بهت آب نمیده»

به نظر خودم حرف درستی میزنه.

موسیقی گرچه فرم خیلی چفت و بستی داره و تو رو احساساتی میکنه اما در آخر هیچ محتوای خاصی بهت نمیده.

اما الان که فک میکنم به نظرم موسیقی قرار نیست محتوایی به آدم بده. همچین قراری هم نداره.

موسیقی تو رو از لحاظ احساسی تا یه جایی میرسونه و وقتی که از جمع بُریدی و تنها شدی، اون موقع است که میتونی خودت محتوای خودتو از توش بکشی بیرون.

وقتی به چشمه رسوندت، خودت باید آب رو بخوری.

خودش به خودی خود، هدف نیست، بلکه ابزاریه برای خودشناسی.

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

دم عیدی

تو وبلاگ بچه ها پست هایی راجه به عیدی و اینا دیدم، گفتم منم همچین چیزایی بزارم. خوبه.

1.اولا که هر پیشنهاد یا انتقادی دارید، تا عید نشده بهم بگید. تیک ناشناس رو هم بزنید تا بتونید علاوه بر انتقاد، فحش هم بنویسید :)

(میگم بگید، چون اگه سال رو با هر نیت و کاری آغاز کنی، کل سال مشغول همون خواهی بود :)) نمیدونید این ایده چرت که عید مشخص کننده بقیه سال آدمه رو کی گفته؟ اصلا شما همچین عقیده ای رو شنیدین؟)

2.ثانیا، پیشنهادم برای این ایام، بیشتر از کتاب، فیلمه.

به دو دلیل: به نظرم تو این ایام سال، هیجان یه خورده بیشتره و ضمنا تمرکز یه خورده کمتره.

دو سه تا فیلم طنز یا سرگرم کننده بگیرین، حال کنین(مثل singing in the rain,life is beautiful,It's a wonderful life)

یا اگه تو خونتون زیاد مهمون نیست و کتاب میتونید بخونید، این دو سه تا کتاب رو پیشنهاد میکنم:

ایده عالی مستدام، نشر آریانا

نفحات نفت امیرخانی

داستان رابرت مک کی

ذهن کامل نو، دنیل پینک

این کتابا رو به خاطر روون بودنشون پیشنهاد میکنم. هم خدا و هم خرما. هم لذت بردم و هم چیزی یاد گرفتم ازشون.

3. سال 95 سال جالبی بود واسم(با اینکه از صفت "جالب"، خوشم نمیاد اما برای این سال، صفت دیگه ای نمیتونم بگم.)

دعا میکنم سال 96 سال تلاش و ثروت و سلامتی باشه واسه همه ماها.

4. شاید آخرین پستم نباشه ها.

  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

یک ویژگی ضعف

زن و شوهری رو میشناسم که شوهره پدرِ زنه رو درآورده. نکته جالبیش اینجاست که هر بار که شوهره اذیتش میکنه، زن برمیگرده میگه:"میگم بهت. عوضشو درمیارم و ..."

و هیج وقت زمانی نمیرسه که زن بخواد جبران مافات بکنه و یه پدری از شوهر بسوزونه.

و این حرف، حرفیه که به نظرم نشانه ضعیف بودن اون زنه.

فارغ از بحثهای قیامت و اینجور حرفا، به نظرم این جور حرفا رو نباید گفت.

یا پدرشو درآر یا به آینده ای مبهم موکول نکن.

***

بنا به هر دلیلی، من از سبک زندگی شرقی خوشم میاد.

اما چیزی که بیشتر بهش علاقه دارم، اینه که کاش مثلا تو غرب به دنیا میومدم و با این حال زندگی شرقی رو انتخاب میکردم.

به نظرم این که تو دل شرق باشی و بخوای شرقی زندگی کنی، زیاد هنری نکردی.

این کار شاید کار ضعیفها باشه که مطابق محیطشون زندگی کنن.

***

هیچ اصراری به اینکه این دو تا چیزو به هم مرتبط کنید اما ذهن مریض من، پیش خودش میگه با هم مرتبطن. مریضه دیگه. شر و ور زیاد میگه.

  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

پیشنوشت نامربوط: بعضی وقتا، نوشتن به یه جور خماری تبدیل میشه که تا ننویسی راحت نمیگیری.

***

چیزی که قبلن ها، وقتی که تلگرام داشتم، حس کردم و جدیدا که بیشتر از قبل به وبلاگ سر میزنم بیشتر از قبل حواسم بهش هست، اینه که احساس میکنم "من" تو فضای دیجیتال با "من" تو فضای واقعی واقعا فرق میکنه. شاید شما هم این احساسو داشته باشید.

داشتم "بلاگ لند" رو همینطوری میگشتم که با یه وبلاگ جدید آشنا شدم.

یه نوشته ای از وبلاگ پلاکت تو قسمت "درباره وبلاگ"ش دیدم که اون قسمتی که منظورمه رو اینجا نوشتم:

"من اینجا خودم نیستم. در واقع هیچ کجای دیگر هم خودم نیستم. اینجا فقط کمتر دیگرانم، همین."

و این بهترین جمله ایه که به نظرم میشه درباره تفاوت آدم تو فضای دیجیتال و فضای فیزیکی زد.

***

پینوشت:به خاطر همینها هم اینطور فکر میکنم که اگر تکنولوژی ای بیاد که از روی وبلاگا بشه ذهن نویسنده رو تو یه تراشه خالی کرد، احتمالا به میزان بیشتری اون تراشه به یه آدم واقعی نزدیک تر باشه.

ما شاید تو جمع، یه نسخه کپی ضعیف شده از دیگران به اضافه یه خورده از خودمون باشیم. 

بدبختی بعضی از ماها، تو آدماییه که ازشون کپی میگیریم.

  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰

پیشنوشت: هیچ دلیلی برای درست بودن این حرفام نداره و ممکنه شما کاملا مخالف باشید. اما احساسم فعلا حکم میکنه همچین حرفی بزنم.

*

یه جایی کامنت یکی از دوستان رو دیدم که راجع به قضایای اخیر(فوت افشین یداللهی و حادثه پلاسکو) نوشته بود: اینها به خاطر سومدیریته.

مثلا وضعیت جاده ها خرابه. یا مثلا "پلاسکو خراب شد الکی قضیه رو حماسی کردیم و از آتشنشان ها قهرمان ساختیم اون بنده های خدا هم قربانی سو مدیریت شدن."

واقعا نمیدونم چقدر از این حرفا درسته(البته در مورد جاده ها شاید تا میزان زیادی حرفشون درست باشه).

اما اگه 100 درصد هم حرفای درستی باشن، فک میکنم نباید همچین حرفایی رو زد.

خود من هم قبل این همچین اشتباهاتی میکردم.

مثلا بعضی وقتها میگفتم، برخی از افرادی که تو جبهه ها شهید شدن، به خاطر سومدیریت بعضی ها شهید شدن.

اما واقعا فکر میکنم اشتباه میکردم.

به نظرم میشه این حرف رو با حتی با داد و هوار، به مسئولا بگی اما اشتباه ترین کار ممکن اینه که تو یه مکان عمومی بخوای همچین اظهارنظری داشته باشی.

من وقتی خودمو جای خانواده آتشنشان ها میزارم، احساس میکنم این حرف یه توهینه.

ضمن اینکه اگه همین حرف رو خود خانواده های آتشنشانا بزارم، به نظرم حرف خوبی میزنن. 

یه حرف رو هر کسی نمیتونه بزنه، حتی اگه درست باشه.

***

پیشنوشت:شاید اصلا این حرفی که تو قسمت دوم میزنم، به هیچ وجه قابل مقایسه با حرفای بالاییم نباشه، اما پیش خودم یه ارتباط شهودی بینشون برقرار کردم و یاد این جریان هم افتادم.

*

بعضی وقتها که درد داشتم(مثلا دندون درد) گاهی اوقات شده که برخی از دوستان برگشتن و گفتن که "تلقینه"

نمیخوام بگم که اون درد من تلقین بوده یا نه(ربطی به حرفم نداره) اما وقتی کسی بهم میگه "دردت به خاطر تلقینه" احساس میکنم شعورمو زیر سوال برده.

به نظرم خودم میتونم به خودم بگم "تلقینه" و با این کار دردمو کمتر کنم اما وقتی کس دیگه ای بهم میگه، هیچ اثر خوبی نداره. 

***

پینوشت: گفتم اگه حرفام به نظرتون منطقی بود، شما هم به این نکته توجه داشته باشین.

همونطور که ما مهربانی های کوچکی داریم که خیلی تاثیرگذارن، نامهربانی های کوچکی هم داریم که به نظرم اونا هم باعث غم زیادی میشن.

تا حالا شده برین پیش کسی و بگین فلان کارو کردم و ضرر کردم. و اینطور جواب بدن که "تقصیر خودت بود. نباید میکردی"

اون موقع است که میخوای بزنی دهن یارو رو پر خون کنی. داره حرف درستی میزنه اما واقعا این حرفیه که به خاطرش رفتی پیشش؟ مردم بیشتر به خاطر همدردی میرن پیش همدیگه، وگرنه حرفای درست رو خیلیا میتونن بزنن.

  • مرتضی خیری