دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

دوست موجود عجیبیه. 

فکر میکنه خیلی چیزا رو میدونه در حالی که نمیدونه و فکر میکنی بعضی چیزها رو نمیدونه در حالی که میدونه.

دوستهای زیادی داشتم که هر کدوم هم یه جوری بودن. 

یه نکته عجیبی که در مورد دوست هست، اینه که بعضیاشون فکر میکنن اگه اون نبود، دیگه هیچ کاری از دست تو ساخته نبود. خودشونو علامه دهر میدونن و از راه حل های قطعی برای خوشبختی حرف میزنن. خودشونو مشاور تو میدونن و از اینکه یه خورده از وقتشونو واسه تو میزارن، احساس ایثار میکنن.

بودن با همچین آدم هایی شاید بعضی مواقع مفید باشه اما در اکثر اوقات حال به هم زنه. 

در عوض دوستانی داشتم که اصلا لازم نیست که باهاشون حرف بزنی. اصلا مهم نیست که اون منو دوست خودش بدونه یا نه، همین که بهش سلام میدم و جوابمو میده احساس شادی میکنم. 

زیاد راجع به شخصیتت حرف نمیزنه. برخلاف آدمای بالایی که خودشونو شخصیت شناس قرن میشناسن.

بیشتر باهات شوخی میکنه بر خلاف گروه بالایی که با هر حرفی سعی میکنه مسخرت کنه و با این کار خودشو بالاتر نشون بده غافل از این که حیواناتی پس تر از اونها ندیدم.

حتی تکیه کلام هاش هم آدمو به خودش جذب میکنه بر خلاف گروه بالایی که از خودش چیزی نداره و چیزی جز تعصب به بعضی آدمها و تکرار حرفهای اونها نداره.

یه جوری انتقاد میکنه که گوشت میشه میچسبه به تن آدم برخلاف گروه بالایی که یا کل کارش انتقاده یا اگه کم انتقاد میکنه، تو انتقادش هیچ درکی از واقعیت وجود نداره. نه گذشته تو میشناسه و نه حتی الانتو.

دوست باید جوری باشه که از اینکه کنارش هستی لذت ببری. 

دوستایی مثل سینا مختاری الان کم پیدا میشن. ایشالا که هر کسی یه دونه ازش داشته باشه :)

  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

یک پیشنهاد

پیشنهاد میکنم قبل ار هر فیلم دیگه ای، بشینید فیلم Money Monster رو ببینید. درسته فیلم 2016 هستش اما فیلم بسیار خوبیه.

دو چیزی که از فیلم برام جالب بود:

+انسان هایی بودن که با هم برخی تفاوت ها داشتن(نمیخوام داستانو لو بدم) و به خاطر این تفاوت ها با هم جر و بحث میکردن. نکته ی جالب این بود که هر کدوم که حرف میزد، حق رو به اون میدادی. فرقی بین درست و غلط تو فیلم مشخص نبود حتی بین آدم بد قصه و بقیه.

++به نظر میرسه دید بسیار منفی ای هم نسبت به نظامی گری تو این فیلم بود. یعنی تقریبا میتونم بگم بیشتر کاسه کوزه ها سر پلیس شکست.

فکر میکنم جزو اون فیلمایی هست که بشینی دو سه ساعت با دوستت راجع بهش حرف بزنی.
  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

یه سوالی واسم پیشبازگشتاومده، نمیدونم سوال درستیه یا نه. اما سواله دیگه.

برخی تحقیقات وجود داره که اگر مثلا فرد بیمار به چیزی فرازمینی اعتقاد داشته باشد و برای سلامتی خود دعا کند و امید داشته باشد و ...، احتمال بهبودش افزایش پیدا میکنه.

با این حال بیاید فرض کنیم که مثلا اون چیزی که فرد فکر میکنه، اصلا وجود نداره.

درسته که چیزی وجود نداره اما مطمئنا این امیدی که از طرف اون چیز دریافت میکنه موجب بهبودش میشه.

سوالم اینه که آیا فرد باید منطقی فکر کنه و هیچ امیدی نداشته باشه؟ یا اینکه میتونه واسه خودش دعا کنه و نذر بده؟

واقعیت اینه که ما در بسیاری از شرایط سخت زندگی میخوایم به چیزی اتکا کنیم. شرایط سخت چیزی مثل مرگ میتونه باشه.

آیا این کار ناشی از جهله؟ یا چیزیه که تکامل تو وجود انسان قرار داده (که امید داشته باشیم و بتونیم کاری انجام بدیم) یا راهی به سمت وجود فراطبیعی هست؟

جهل به این معنا که به هر حال خود علم پزشکی نسبت به کل اتفاقاتی که در بدن اتفاق میفته که آگاهی ندارن. اینو بیمارها هم میدونن و فک میکنن شاید اتفاقی در بدنم بیفته که باعث بهبودم بشه، اتفاقی که حداقل در علم پزشکی الان فهم نشده.

  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰
یکی از تلخ ترین حقیقتها، اینه که آدم مجبوره تو طول زندگی، انتخاب کنه. انتخاب بین دو یا بیشتر تا گزینه به نظرم تهوع آوره.
یعنی ذات انتخابه که واسم تهوع آوره. پر از جهل، باید با قطعیت یکیو انتخاب میکنی. نه گزینه ای که انتخاب میکنی رو کامل میشناسی، و نه گزینه ای که کنار میزاری. اگه واقع بین تر باشم، حتی خودتم نمیشناسی. 
حالا کجای همچین شرایطی تناسبی با عقل داره؟
شاید اینجاست که چیزی فراتر از عقل بتونه به کمکت بیاد. چیزی از جنس عشق. از جنس بی خیالی.
گاهی وقتها اینکه فقط بزاری اتفاق بیفته کمک میکنه. 
منتها اینم یه انتخابه. انتخاب اینکه ول کنی و حتی به فکرشم نباشی.
حتی اگه بخوای انتخاب نکنی هم باز در حال انتخابی.
نمیتونی ازش فرار کنی. مجبوری انتخاب کنی. اینجاست که حال به هم زن میشه.
اینطور میگن که اون روزی که خدا داشت اختیار به آدم میداد گفت "انه کان ظلوما جهولا" 
و ما نفهمیدیم که چه حماقتی میکنیم و چه ظلمی به خودمون.
شاید به خاطر همینه که مرگ واسه برخی از ماها شیرینه. چون بهش تسلطی نداری. حتی اگه تو غفلت مثلا با تصادف کشته بشی، نور علی نور میشه. 
  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

درگذشت

چیزی که مرا در این دنیای سیاست، شوکه میکند تفاوت گذاشتن بین خودی و غیر خودی هستش.

وقتی که شخصی به مانند آیت الله هاشمی رفسنجانی، انتقاد میکند پیشوند آیت الله اش را بر میدارند و آقای هاشمی و یا به طنز شیخ صدایش میزنند.

واقعا که چه بی انصافی هایی در حق مخالفان خودمان میکنیم.

نمیدانم این واژه خناس که رهبر در پیام تسلیت عنوان کرده اند، دقیقا به چه کسانی گفته شده.(اگه بخوام مثال بزنم واقعا نمیدونم احمدی نژاد هم جزو ایناست یا نه) اما میدانم که کارشان جز بی انصافی چیز دیگری نبوده.

به هر حال آیت الله درگذشت.

بعید میدانم دل کسی از این پیشامد به درد نیامده باشد. 

من که از سیاست چیزی نمیدانم. اما شاید فقدان این چنان شخصیت برجسته ای در حکومت، راه را برای برخی افراطیون بازتر کند.

به هر حال جامعه ای که به صورت ذاتی، به تنبلی و انفعال تمایل دارد و به نظرم بسیار بیشتر از مردم، سیاستمداران تاثیرگذارند، مطمئنا نبود چنین شخصیت فعال و موثری برایش گران تمام خواهد شد. 

  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

یه جایی شنیدم که میگفت:"من همه چیزمو از دست دادم، نمیخوام تو رو هم از دست بدم."

تنها دلیل زندگیم همین "تو"ئه. میدونم چیزی یا کسی هست که بتونم براش بمیرم و بتونم فقط با همون زندگی کنم. مطمئنم همچین "تو"ئی وجود داره. یعنی اگه نباشه، بقیه چیزا چه ارزشی داره؟

فقط نمیدونم یه چیزیه که از اول نداشتم یا بعدا گمش کردم؟ 

شاید داشتم و گمش کردم. مگه روزهای بچگی همچین روزهایی نیستن؟ روزهایی که نمیخوای از دستشون بدی. 

شایدم دچار توهم شدم و روزهای کودکی رو بیش از حد خوب میبینم. 

به هر حال آدما تو نسبی نگاه کردن خیلی ماهرترن. فکر میکنم مقایسه کردن واسشون بهترین راه شناختنه. 

من هم شاید کودکی رو نسبت به الانم میسنجم که فکر میکنم خیلی شاد بودم و "تو"ئی بوده. شاید اگه میتونستم به خودِ کودکی، مطلق نگاه کنم، میدیدم که کودکی هم چندان چنگی به دل نمیزده. فقط توهمی از "تو" داشتم.

راستش کم کم که دارم بزرگ تر میشم، این سوال واسم داره واضح تر میشه که این "تو" چرا باید بیرون از خودت باشه؟

و فکر میکنم نقطه شکست شکستها و بدبختیها و کوته نظریهای آدم، دقیقا از نقطه ای اتفاق میفته که به دنبال پیدا کردن چیزی خارج از خودش نیست.به دنبال این "تو"، تو خودش میگرده. تو خودشه یا اصلا شاید بهتر باشه بگم: "تو"، خودشه.  

شاید یه خورده خودخواهی باشه اما اگه این عشق به خودت نباشه، بقیه چیزا ارزشی نداره. عشق به بقیه از عشق به خودت شروع میشه.

  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

پیش نوشت: قبلا هم گفتم که بین مدل ذهنی مذهبی و غیر مذهبی، قضاوتی نمیکنم. نمیدونم کدوم خوبه و کدوم بده. این چیزایی که مینویسم، شاید برای این باشه که بتونم یه مرزی رو مشخص کنم. حتی اگه این مرزها غلط باشن، به فکر کردن بیشتر در این مورد که منجر میشه. 

****

فکر میکنم قسمت عاقل هر دو مدل ذهنی(چه مذهبی و چه غیر مذهبی) میدونن که هر کس بدی بکنه، جواب بدی رو خواهد دید و هر کس خوبی بکنه، خوبی خواهد دید. 

حالا چه اسمش داوری الهی باشه، چه فیدبکی(مثلا یه اسم علمی گذاشتم دیگه) از کاراش که ممکنه سالیان سال طول بکشه، فکر میکنم دو گروه میدونن که کارهاشون(چه خوب و چه بد) بالاخره روی خودشون هم اثر خواهد گذاشت.

یه سوالی که واسه من هست، اینه که برای فرد غیر مذهبی، آینده ای که خودش توش نیست چه اهمیتی میتونه داشته باشه؟ در حالی که در مذهبی اعمال نتایجی مانند ما تأخّر دارند و به این ترتیب در قبال آینده مسئولند، غیر مذهبی ها چطوری این خلا رو پر میکنن؟ 

تقریبا مطمئنم که برای این سوال پاسخی وجود داره. چرا که این همه کارهای خوبی که انجام داده میشه، فکر نمیکنم بر اساس تفکرات اشتباهی باشه.

به هر حال شاید بشه اینطوری هم گفت که برای این دو تا مدل قاضی نهایی، یکیش خداست و دیگری تاریخ؛ اما تا جایی که به عقل ناقص من میرسه تفاوت زیادی بین این دو تا نیست.

  • مرتضی خیری
  • ۱
  • ۰

تکامل منفی

یکی از آرزوهایی که دارم اینه که بتونم کسایی که فکر میکنن هر چقدر یک نوشته یا تفکر یا حرف یا هر چی قدیمی تر باشه حتما پراشکال تره رو قانع کنم که اینطوری نیست.

یه روز به یکی از دوستان پیشنهاد کردم که یه کتابی که تقریبا واسه 200 سال پیشه رو بخونه، اینطوری جواب داد که : "کتاب 200 سال پیش دیگه به چه درد الان میخوره؟ بشین کتابای جدیدترو بخون."

فکر میکنن همچین دوستانی فقط به تکامل مثبت اعتقاد دارن. یعنی هر چقدر زمان بگذره، احتمالا موجودات ضعیف تر جای خودشونو به موجودات قوی تر خواهند داد.

اما راستش فکر میکنم علاوه بر تکامل مثبت، تکامل منفی هم وجود داره.

فکر میکنم گاهی اوقات نسل جدیدتر بسیار احمق تر از نسل قدیمی تر هستن.

شاید بشه دلایلی هم بشه واسش ذکر کرد.

اما من هنوز هم بر سر این که چنین فردی رو قانع کنم که درست بودن تفکر اساسا به زمانش بستگی نداره، درمانده ام.



  • مرتضی خیری
  • ۲
  • ۰

1-

بعضی وقتها کسی باید باشه که بهت امید بده، حتی به دروغ.

خدا رو شکر از این "بعضی وقتها"، گاهی اوقات پیش میاد. وگرنه ...

2-

:)

باید دوست به اندازه ای جنبه داشته باشه که بتونی کنارش به خودت توهین کنی. 

بعضیا خیلی بی جنبه ان. 


  • مرتضی خیری
  • ۰
  • ۰
قبلا نوشتم که فکر میکنم یکی از بدترین ویژگی های جامعه ما، توهم دانشیه که تو اکثر ماها هست. تو هر موضوع و کلا هر چیزی ادعای دونستن داریم.
اما فکر میکنم یکی از بدترین این توهم ها، این توهمه که فکر میکنیم هم دیگه رو میشناسیم. من فکر میکنم حتی اگه دو دوست 20 سال هم با هم دوست باشن، یه توهم از شناختن همدیگه دارن و نه چیزی اضافه تر. و اینطور هم فکر میکنم که بدترین ضربه هایی که از برخی دوستان میخوریم، از همینه که فکر میکنن ما رو به اندازه کافی شناختن. (یاد جمله "راه جهنم را با نیت های خیر سنگفرش کرذه اند" افتادم.)
البته فکر میکنم واقعیت اینه که هیچ کس تو این توهمات تقصیری نداره. فکر میکنم جهل ذاتی انسانه. بدی قضیه اینجاست که وقتی فهمیدیم چیزی مصداق جهالته باز ازش دست نمیکشیم.
من حتی برخی دوستان داشتم که فکر میکردن از روی قیافه طرف میشه شناخت طرف چجور آدمیه. نکته جالب قضیه اینجاست که ادعای ارثی بودن برای همچین توانایی هم میداد و میگفت پدربزرگمم هم همین طوری بود.
نمیدونم کی میشه از این توهم که همدیگه رو میشناسیم دست بکشیم و یه خورده با همدیگه بهتر رفتار کنیم.
فکر میکنم وقتش رسیده که حداقل در مورد روابط اجتماعی این "نمیدانم" ها رو بیشتر کنیم. حالا جهل تو بقیه علم ها بمونه واسه بعد. قبل اون خیلی کار داریم.
  • مرتضی خیری