تقریباً سه چهار ماه پیش بود که برگه اعزام به سربازی رو گرفتم. تاریخ اعزامم 1 تیره.
تقریباً برای بقیه این فاصله زمانی، زمان زیادی محسوب میشه.
وقتی به برخی از دوستان میگفتم که تاریخ اعزامم تیر ماهه، بعضیاشون میگفتن:"اووووووَه! حالا تو این مدت میخوای چیکار کنی؟"
دوستان این سؤالو میپرسیدن اما درواقع چیزی که پَسِ ذهنشون بود این بود که «زندگیتو فعلاً نگه داشتی واسه چی؟» احتمالاً این دوستان این زمان رو جزو زمانِ مرده ی من در نظر میگیرن.
وقتی به یکیشون اینطوری جواب دادم که «خوب، زندگی همینه. اگه این زمان رو منتظر نمیموندم، چه کار دیگه ای میکردم که بازدهیش از این بیشتر بود؟» جواب داد «راست میگیا»
نکته جالب قضیه اینجاست که یکی از همین دوستانی که این سوالو از من پرسید، سه سال پشت کنکور مونده بود. آخرشم رتبه بدی آورد.
میدونید، بعضی آدما تصور خیلی زشتی از زندگی کردن دارن. فک میکنن تو یه توالی بدون هیچ انتظاری باید هر گام از زندگی رو پشت سر گذاشت.
اول اینکه درس بخونی، بعدش بدون معطلی بری سربازی یا مثلاً کار کنی، بعد یه مدت ازدواج کنی و بعدش هم احتمالاً بمیری.
بعضی آدما برای خودشون دو جور زمان دارن: "زمانِ مرده" و "زمان درست استفاده شده»
بعضیاشون اگه خدایی نکرده، دو ساعت از برنامهریزی شون عقب بیفتن، یه جور افسردگی میاد سراغشون."وای! امروز دو ساعتم به بطالت گذشت."
بعضی آدما از انتظار کشیدن متنفرن. بعضیاشون فک میکنن زمانی که واسه کنکور میخونن، خیلی مفیدتر از زمانیه که واسه سربازی انتظاری میکشن، حتی اگه اولی سه سال باشه و دومی شش ماه.
اگه به هر دلیلی هم واسه چیزی منتظر بمونه، با هزار و یک راه سعی میکنه خودشو از کار نندازه. بعضیا اینطورین که اگه منتظر کسی بمونن و طرف دیر بیاد، پیش خودش میگه «خوبه راجع به فلان چیز فکر کنم». یه جورایی احساس میکنه که حداقل اون زمان رو از دست نمیده.
من خودم سعی میکنم چیزی به اسم تفاوت «زمان مرده» و «زمان درست استفاده شده» نداشته باشم. همه اینا جزو زندگیه.
***
یه مستندی بود راجع به دکتر دینانی که اسمش یادم نیست. تو تیکه آخر مستند، دکتر دینانی یه حرفی از یکی از بزرگان دنیا میگه که فک میکنم تو همین موضوع باشه.
تو آخر عمرش ازش میپرسن «چه آرزویی داری؟» جواب میده «ای کاش، بخشی از زمانمو که همینطوری تلف کردم، بابتش هیچ ناراحتی ای برام ایجاد نمیشد."
***
یه پست دیگه راجع به بی خیالی بود.
- ۹۶/۰۱/۰۹