دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

بی خیالی 2

تقریباً سه چهار ماه پیش بود که برگه اعزام به سربازی رو گرفتم. تاریخ اعزامم 1 تیره.

تقریباً برای بقیه این فاصله زمانی، زمان زیادی محسوب میشه.

وقتی به برخی از دوستان میگفتم که تاریخ اعزامم تیر ماهه، بعضیاشون میگفتن:"اووووووَه! حالا تو این مدت میخوای چیکار کنی؟"

دوستان این سؤالو میپرسیدن اما در‌واقع چیزی که پَسِ ذهنشون بود این بود که «زندگیتو فعلاً نگه داشتی واسه چی؟» احتمالاً این دوستان این زمان رو جزو زمانِ مرده ی من در نظر میگیرن.

وقتی به یکیشون اینطوری جواب دادم که «خوب، زندگی همینه. اگه این زمان رو منتظر نمیموندم، چه کار دیگه ای میکردم که بازدهیش از این بیشتر بود؟» جواب داد «راست میگیا»

نکته جالب قضیه اینجاست که یکی از همین دوستانی که این سوالو از من پرسید، سه سال پشت کنکور مونده بود. آخرشم رتبه بدی آورد.

میدونید، بعضی آدما تصور خیلی زشتی از زندگی کردن دارن. فک میکنن تو یه توالی بدون هیچ انتظاری باید هر گام از زندگی رو پشت سر گذاشت.

اول اینکه درس بخونی، بعدش بدون معطلی بری سربازی یا مثلاً کار کنی، بعد یه مدت ازدواج کنی و بعدش هم احتمالاً بمیری.

بعضی آدما برای خودشون دو جور زمان دارن: "زمانِ مرده" و "زمان درست استفاده شده»

بعضیاشون اگه خدایی نکرده، دو ساعت از برنامه‌ریزی شون عقب بیفتن، یه جور افسردگی میاد سراغشون."وای! امروز دو ساعتم به بطالت گذشت."

بعضی آدما از انتظار کشیدن متنفرن. بعضیاشون فک میکنن زمانی که واسه کنکور میخونن، خیلی مفیدتر از زمانیه که واسه سربازی انتظاری میکشن، حتی اگه اولی سه سال باشه و دومی شش ماه.

اگه به هر دلیلی هم واسه چیزی منتظر بمونه، با هزار و یک راه سعی میکنه خودشو از کار نندازه. بعضیا اینطورین که اگه منتظر کسی بمونن و طرف دیر بیاد، پیش خودش میگه «خوبه راجع به فلان چیز فکر کنم». یه جورایی احساس میکنه که حداقل اون زمان رو از دست نمیده.

من خودم سعی میکنم چیزی به اسم تفاوت «زمان مرده» و «زمان درست استفاده شده» نداشته باشم. همه اینا جزو زندگیه.

***

یه مستندی بود راجع به دکتر دینانی که اسمش یادم نیست. تو تیکه آخر مستند، دکتر دینانی یه حرفی از یکی از بزرگان دنیا میگه که فک میکنم تو همین موضوع باشه.

تو آخر عمرش ازش میپرسن «چه آرزویی داری؟» جواب میده «ای کاش، بخشی از زمانمو که همینطوری تلف کردم، بابتش هیچ ناراحتی ای برام ایجاد نمیشد."

***

یه پست دیگه راجع به بی خیالی بود.

  • ۹۶/۰۱/۰۹
  • مرتضی خیری

نظرات (۵)

هر دوتا پست با عنوان "بیخیالی" رو خوندم ...
اولی یه موردی بود که شاید برامون تحمیل شه و حتی طرز فکر و تغییر وضعیت و نگرشمون هم تحت تاثیر محیط قرار بگیره، ولی میشه خودمون هم وضعیت رو تغییر بدیم ...
دومی هم یه چیز شخصی میتونه باشه، یا اونم تحت تاثیر خانواده یا هر چیز دیگه باشه ...
در کل منظورم از گفتن این حرفا اینه که هر کدوم در جای خود و برای شخص خاص میتونه ایده آل باشه، یکی میتونه کنار بیاد، یکی تغییرش بده یا یکی اصلا براش مهم نباشه :)
ولی همین که رو این موضوع ها دقیق میشید نشون میده "بی خیال" نیستید نسبت بهشون :)
پاسخ:
با اون جمله آخرتون به نکته دقیقی اشاره کردید :)
سعی میکنم تو پست بعدی راجع بهش توضیح بدم.
جالب تر شد چون منم 1 تیر 92 اعزام شده بودم. 

:)
پاسخ:
آقای مشیرفر، بسی خوشحال شدم از این اتفاق :)
من با معیارهای خودم شما رو فردی موفق میدونم. ایشالا منم بتونم مثل شما روزی طعم موفقیت رو بچشم :)
خب من‌ فکر میکنم‌ زمان مرده برای آدما نسبیه 
مثلا من‌ از عذاب وجدان میگیرم 
ولی دوست عین خیالشم نمیاد 
به قول کامنت شماره یک شخصی سازی هست یجورایی 
پاسخ:
این چیزی که شما میگید به نظر منم درسته.
یعنی یکی از زمان مرده اش ناراحت میشه، مثل شما و یکی دیگه نمیشه مثل دوستتون.
من فقط میخوام بگم به نظرم دوستتون رفتار بهتری دارن.
اگه یه خورده بی خیال تر بشیم، شاید بهتر باشه. گرچه "بی خیالی مدیریت شده". این اصطلاح یه چرت و پرتیه که از خودم نوشتم اما خوب منظورمو واسه خودم واضح میرسونه.
عهههه آنلاین هستی؟ :))) 
ولی به نظر من بیخیالی مدیریت شده نیست برا دوستم‌
چند سال دیگه چوبشو میخوره چرا از زندگیش درست استفاده نکرده
زندگی یبار بیشتر تکرار نمیشه 
باید ما خودمون هیجان انگیز پیش ببریم 
نه هر چی پیش آید خوش آید 
(البته خودمم که گاهی خالی از ایده میشم میرسم به همین نقطه متاسفانه)
پاسخ:
آره. آنلاینم :))
آره دیگه. واسه بعضی ها هم همینطوری بی خیالن. متاسفانه کم هم نیستیم. حداقل فک میکنم تو شهرای کوچیکی مثل شهر ما، احتمال یافت این طور آدما بیشتر باشه.
زندگی کلا یه جوریه. نمیدونی چی درسته چی غلط. 
واقعا نمیدونم این آدما دارن کار درستی میکنن یا نه.
گاهی هم‌ میشه به جبررر فکر کرد ولی مکالمات ذهنی خودم اینطوریه هر چی که هست تو به دنبال کشفیات و تجربه های جدیدتر باشه ، لذتی توی این تجربه های شگفت انگیز هست با بیخیالی قابل مقایسه نیست 
پاسخ:
هممم. اینم حرف درستیه.
واقعا تجربه کردن چیزای جدید، لذت بخشه. تو این تجربه ها، آدم واقعا احساس زنده بودن و زندگی کردن میکنه.
اما بیشتر منظور من از بیخیالی، قسمتای خوب بیخیالیه نه چیزایی مثل تنبل بودن. 
درسته شاید برخی ها تنبل بودن رو با بی خیالی یه مفهوم نزدیک تصور کنن(اشتباهی که خود منم بعضی وقتا مرتکب میشم) اما به نظرم بی خیالی معادل تنبل بودن نیست.

تنبل بودن واقعا حس مزخرفیه. چیزی که متنفرم به من اطلاقش کنن، تنبل بودنه و به خاطرش بعضی وقتا از خودم زیادی کار میکشم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">