دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

پیشنوشت: بعضی وقتها میشه که میخوای چیزی بنویسی اما هی پاک میکنی و دوباره مینویسی.

داشتم پیش خودم دعا میکردم کاش چیزی مثل استفراغ واسه فکر بود که باهاش کل فکراتو با این که ملغمه ای از چیزای عجیب و غریبه اما همشون یه چیزه، میریختی بیرون.

اونطوری که به نظرم میرسه، بزرگترین(یا حداقل لاینحل ترین) دغدغه بعضی از ماها این سواله که "آمدنم بهر چه بود؟"

بعضی از ماها دنبال "معنا"یی واسه زندگی میگردیم.

من خودم فک میکنم معنا خیلی کلمه گنده ایه. انگار کلمه ایه که میخوای کل هستی رو باهاش مرتبط کنی. 

راجع به این کلمه هم اونقدر تو کتاب و سایت ها و شبکه های اجتماعی گفتن که وقتی میخوای راجع بهش فک کنی، خود همین کلمه انگار کلمه ایه که هیچ معنایی نداره.

واسه خودم سعی کردم سطح نازل تری از این کلمه رو داشته باشم: "آرزو". کلمه ایه که به نظرم ارتباط بیشتری با عالم مادی داره و زیاد گنده نیست. واسه هر کسی هم شخصیِ خودشه.

اما راستش وقتی به خود همین کلمه هم فکر میکنم حالم از خودم به هم میخوره. 

نمیدونم شرایط زندگیه که آدمو اینطوری بار آورده یا هر چیز دیگه ای، احساس میکنم حتی آرزویی هم تو زندگیم ندارم.(دقت کنید گفتم احساس میکنم)

وقتی یه چیزی رو نداشته باشی و بخوای که داشته باشیش، زندگی آدم زیاد غیرعادی نیست اما وقتی یه جایی وایمیستی که احساس میکنی چیزی نمیخوای، فک کردن راجع بهش یه خورده حال به هم زن میشه.

فک نمیکنم این وضعیت، اعتقاد به پوچی و اینجور چیزا باشه. شاید بیشتر از اینا، نیاز به یه چیز دیگس.

***

سازت را برای بهاری کوک کن. که بدانی چه آرزویی داری

  • ۹۵/۱۲/۲۵
  • مرتضی خیری

نظرات (۰)

کسی نظری نداده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">