دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

درخت گردو

خانه بچگی هایم خیلی دوست داشتنی بود.

از آن خانه‌های قدیمی که فقط یک چهارم پایانی زمینش، اتاق و پیشخانه بود و بقیه‌اش باغچه بود. راهرویی هم در وسط بود که راه به اتاق‌ها را باز میکرد و باغچه را به دو قسمت نصف میکرد.

بیشتر شبیه باغ بود تا باغچه.

پر از سبزیهای مختلف، گلهای رنگارنگ مخصوصاً گل محمدی(یا همان قیزیل گول خودمان)، یک درخت آلبالو و یک درخت مو(انگور) که روی سایبانی را پوشانده بود. تابستان‌ها، یکی از دلمشغولی هایم، پروانه و زنبورهایی بود که در باغچه پرسه میزدند.

اما در آن باغچه بیشتر از هر چیزی، درخت گردویمان را دوست داشتم. درخت گردویی بزرگ که هر روز بعدِ ناهار، میرفتم و رو شاخه‌هایش مینشستم و حتی دراز میکشیدم. گاهی وقتها هم اگر درسی داشتم، روی همان درخت میخواندم.

خانواده در سال 81 تصمیم میگیرد آن خانه قدیمی را خراب کند.

و تنها چیزی که مرا حتی به گریه انداخت، همان درخت بود. آن را از ریشه برداشتند و من فکر میکردم که میبرند تا جایی بیندازند. بیشتر گریه های کودکیم یادم نیست اما آن یکی را خیلی خوب به یاد دارم. نقطه مشترک گریه ها هم بسیار شیرین است؛ مادری که میخواهد فرزندش را آرام کند.

گذشت و گذشت تا اینکه دو سه سال پیش، وقتی برای عروسی یکی از فامیلها به روستا رفتیم، درخت گردویی ای دیدم و بسیار اتفاقی فهمیدم که همان درخت گردوی ماست.

اما این بار، آن بزرگی ای که فکر میکردم را در آن ندیدم.

قبل دیدنش، با بزرگ بودنش، دل مرا میبرد و شاید حس قدرت به من دست میداد. به هر دلیلی که بود، از آن لذت میبردم.

اما وقتی دیدم از آن چیزی که فکر میکرده ام کوچک‌تر بوده، دلزده شدم. دیگر حس خوشایندی به آن نداشتم.

**

و همین احساس را به برخی از ادمها که زمانی بزرگشان میدیدم و الان وقتی میبینمشان، انگار که خیلی کوچکتر بوده اند، دارم.

گاهی باید برگشت و دید که آیا انسان‌ها به اندازه‌ی عظمت و احترامی که برایشان قائل بوده ایم، هستند یا نه.

نه برای آنکه شخصیتشان را کوچک کنیم.

برای اینکه واقعیت جهان را بفهمیم.

همه چیز بزرگ می‌شوند و اگر سعی نکنی خودت را بزرگ‌تر کنی، به زودی برای برخی ها کوچک خواهی شد و آن وقت نه تنها به تو احترامی نخواهند گذاشت، بلکه شاید با این احساس که آن‌ها را فریب داده ای، از تو دلزده شوند.

مهم این است که بتوانیم از افکار و انسان هایی که دیگر کوچک شده اند، بتوانیم با آرامش بگذریم.

**

پینوشت نامربوط:

الان قسمت بیشتری از خانه‌مان، قابل سکونت است و بقیه‌اش حیاط و تنها کوچکتر از 1 مترمربع، فقط خاک است که تنه ای بریده شده از یک درخت سیب در آن ریشه دارد و سری ندارد.

خانه را بزرگ‌تر کردیم تا شاید راحت‌تر زندگی کنیم اما شاید اشتباه میکرده ایم. شاید آسایش خانه به بزرگ بودنش نیست. حواشی گاهی مهم‌تر از اصل موضوع است.

آنطور که میگویند، یکی از بزرگترین چیزهایی که از دست داده ایم، معماری سنتی خانه‌هایمان است.

  • ۹۵/۱۲/۰۴
  • مرتضی خیری

نظرات (۱)

یه زمانی از زندگی به خیلی از داشته های ساده امون دل میبندیم و میشن از اولویت های زندگیمون . 
خوبه که هنوز درخت گردوتون زنده است :)
مرور زمان خیلی آشکارسازه ....
پاسخ:
هممم، درسته 
و اگه به موقع تغییرشون ندیم میشن وبال گردن.

اگه ناراحت نمیشید بگم که درخت گردو رو چند وقت بعدش، به دلیل بی بار بودن(میوه ندادن) قطعش کردن :)

زمان هم که فوق پروفسورای آشکارسازی داره. هیچ چیزی از گزندش در امان نیست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">