یکی از جاهایی که بسی ازش متنفرم، خوابگاهه.
با آدمایی دوست میشی که هیچ دیدی از محل زندگی، زبان، فرهنگ و ... ِ گذشته تو نداشتن و ممکنه درموردت قضاوتهایی انجام بدن که باعث ناراحتیت بشه.
همونطور که تو هیچ دیدی از اونا نداری و ممکنه بعضی حرفات باعث ناراحتیشون بشه.
به خاطر همین یه اولویت بندی هایی در ایجاد کردن یا تداوم دوستی هام هست که البته مثال نقضهایی هم داره. (به ترتیب از صمیمیت پایین به بالا نوشته شده)
اولین کسایی که سعی میکنم باهاشون ارتباط جدی نداشته باشم، افرادیه که مثلا تو خوابگاه باهاشون آشنا میشم. نه زبون مشترکی داریم نه آب و هوامون به هم میخوره و تقریبا هیچ چیز مشترکی نداریم.
بعدِ اون با کسایی که هم زبونمن، احساس راحتی بیشتری میکنم. حداقل خیلی چیزای مشترکی داریم. نمیخوام بگم زبان چیز مهمیه. اما در ایجاد ارتباط فکر میکنم همزبانی باعث تفاهم بیشتری هستش.
مورد سوم دوستای همشهریم هستن. فکر میکنم این افراد بیشتر از بقیه افراد با من حس مشترک دارن. چه به دلیل فرهنگ منطقه و چه به دلیل مشکلات مشترکی که تو شهر داریم. حداقل فکر میکنم بیشتر از بقیه افراد باهاشون گذشته مشترک دارم و این باعث فهم از هم میشه.
و در نهایت فکر میکنم گروهی که باید نهایت صمیمیت رو در موردشون داشت، خانواده است. از اولِ اولش بودن، خیلی از روزای خوب و بدتو دیدن. حتی اگه بعضی وقتها اونا قضاوتهای بدی راجع بهت داشته باشن، اون موقع است که تو میدونی چرا همچین قضاوتی داشتن. هم تو درکشون میکنی و هم اونا درکت میکنن.
***
یه مثالی از دوستان گذشته ام که همیشه باعث نفرت من میشه.
اول اینو بگم که کلا من به نژاد ها و زبان ها اهمیت نمیدم و همیشه دوستان رو دعوت میکنم که منطقی فکر کنن. این جریان هم واسه موقعیه که تو تبریز به خاطر برنامه فیتیله اعتراضات بود و با دوستم راجع به اون قضایا حرف میزدم:
این دوستم یه بار پیش بقیه منو متهم به پان ترک بودن کرد، بدون کمترین فهمی از اینکه پان ترک اصلا یعنی چی.
و بعد از چند مدت، یکی از دوستان دیگه ام، لهجه این فرد رو مسخره کرد. طرف خیلی ناراحت شد و به اون دوست مسخره کننده یه اخمی کرد که حتی منم ترسیدم :)
وجود همچین دوستانی همیشه بهم این پیام رو میده که باشعور بودن کار ساده ای نیست. طرف حتی یک روز هم جای یه آدم ترک نبوده و با این وجود قضاوت های عجیب غریبی هم راجع بهشون میکنه.
***
فکر میکنم بدتر از اینکه من رو مثلا به یه صفتی میدونست این بود که منو پیش بقیه هم با این خطاب عنوان کرد.
حالا مثلا تو فکر میکنی که من یه اخلاق بدی دارم. اما شاید این کلمه پیش بقیه به معنای یه چیز دیگه ایه.
فکر کنید یکی از دوستان یکی دیگه رو مثلا به عصبانی بودن بشناسه در حالی که شاید پیش یه کس دیگه همون رفتارهای عصبی اون فرد یه رفتار عادی تلقی بشه. اما وقتی تو این حرفو پیش بقیه میزنی، بقیه هم با همین نگاه با اون فرد برخورد میکنن. و نهایتا میشه قضیه پیش بینیهای خودانجام. اونقدر باهاش بد رفتار میکنی که اونم رو تو عصبانی میشه و اون موقع میگی : از اول میدونستم آدم عصبانی ای هستی.
***
یعنی حاضرم تو یه خونه ای تک و تنها باشم اما تو خوابگاه نباشم.
- ۹۵/۱۱/۱۸