دل نوشته هام

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

ماجرای یک عکس

عکس ها دنیای عجیبی دارند. بعضی هایشان داستانی پشت سر خود دارند. بعضی عکس ها را دوباره که نگاه میکنی، چیزهای عجیب و غریبی در ذهنت شروع به پیدا و پدیدارشدن میکنند.

اما ماجرای این عکس برای من کمی متفاوت تر است. 

آبشار شرشر

اینجا آبشار شیرشیر( همون شُرشُر)ـه که تو 40 کیلومتری تکابه.

به رسم اشتباهاتی که باید تو زندگیم بکنم، اینبار رفتم زیر آبشار(نه به خاطر عکس گرفتن) و حمیدرضا اتفاقی این عکس رو گرفت.

تقریبا دو سه روز بعد این ماجرا که برگشته بودیم تهران، حالم بد شد و یه خورده ای خون بالا آوردم. فهمیدم ویروس گرفتم.

وقتی به پدرم زنگ زدم فهمیدم که اون هم مریض شده و مریضی ای تقریبا مشابه من.

در همون ایامی که پدرم مریض بود، داییم هم از تهران رفته بود شهرمون.

و چند روز بعد اینکه برگشت تهران، فوت کرد.

هیچ اصراری ندارم که شما فکر کنید که این قصه پردازی درسته. 

اما چیزی که هست، اینه که به نظر من احتمالش هست(حتی اگر خیلی کم هم باشه) که این بیماری با من ایجاد شده باشه و به پدرم منتقل شده باشه و از اون به داییم که شاید بدن ضعیف تری در برابر ویروس داشتن و نتونستن مقاومت کنن برعکس منی که خیلی جوون ترم.

فارغ از اینکه دلیل فوتشون چی بوده یه لحظه فکر کنید که به خاطر من بوده.(گرچه فکر میکنم همچین ماجراهایی الان خیلی واقعی و متداوله)

سوالی که همیشه واسم مطرح میشه و جوابی واسش ندارم: آیا به نظرتون من در فوت ایشون تقصیری دارم؟

این یک سواله که تو یه حوزه دیگه میتونم اینطوری بپرسم: دانش آموزی به خاطر خواندن کتاب دنیای سوفی خودکشی کرده. آیا یوستین گردر یا مترجم کتاب یا معلمی که کتاب رو پیشنهاد کرده، آیا در قتل اون فرد تاثیر داره؟

اما دو تا نکته ای که دوستشون دارم:

اولی اینکه با توجه به این تجربه ام احساس میکنم زندگی خیلی ساده میتونه به پایان برسه. 

هیچ تضمینی وجود نداره که چیزی که تو رو نکشته، فرد دیگه ای رو هم نکشه. چیزی که برای تو عسله، ممکنه برای شخص دیگه ای زهر باشه و خیلی ممکن های دیگه.

خیلی اتفاق بزرگی قرار نیست بیفته تا تو بمیری.

زندگی برام یه جورایی خیلی ساده تر شده.

و دوم اینکه به نظرتون چه لزومی داشته من برم زیر آبشار؟ 

زندگی پر از حماقتهاییه که به نظر خود فرد خیلی حرکت خوبیه اما شاید به یه چیز خوب ختم نشه و پر از کاراییه که به نظر فرد خیلی حرکت بدیه اما شاید به نتیجه ای بسیار خوب منجر بشه.

و قضیه وقتی پیچیده تر میشه که یک جامعه ای به خوب یا بد بودن کاری معتقدن اما نتیجه ای برعکس میده.

دنیا خیلی پیچیده است. بچه های کوچکی مثل من در تلاش و جنب و جوشیم برای فهمیدن بعضی چیزا و فقط وقتی آروم سرجامون میشینیم که پیر شده باشیم و قدری باتجربه.

  • ۹۵/۱۱/۱۴
  • مرتضی خیری

نظرات (۲)

بلحاظ قانونی شما در مرگ پدرتون هیچ تقصیری متوجه حالتون نبوده و البته ک عنصر معنویه جرم واقع نشده.
ولی قضیه معلمه فرق داره.
با در نظر گرفتن شرایط سنی و روحی دانش آموز و فعلی ‌ک ب حسب وظیفه بهش واگذار شده چ بسا میتونه معاون در خودکشی بوده باشه!
نتیجتا 
غمت نباشه
:-)
خدا رحمتشون کنه.
شمام اونقدرا بچه نیستی عمو 
:-))
پاسخ:
نکته اول اینکه پدرم فوت نکردن. داییم فوت کرده.
بعدا
من مثل شما فکر نمیکنم.
من یه معادل سازی انجام میدم.
شرایط سنی دانش آموز معادل شرایط سنی داییم
شرایط روحی دانش آموز معادل شرایط روحی داییم
و ...
و معلم دقیقا نمیدونسته به چی ختم خواهد شد و دقیقا من هم نمیدونستم.
من برعکس شما، فکر میکنم این دو اتفاق خیلی به هم شبیهن.
نکته دوم:
مشخصه که به لحاظ قانونی هیچ تقصیری ندارم و آیا اگر تقصیر من بود، این مشکل قانون نبود؟
به نظرم میرسه که این جور مشکلات تو قانون خیلی هست و به نظرم هم هیچ وقت امکان عادلانه کردن کامل قانون وجود نداره.
حالا اگه خدایی باشه، مطمئنا عدل کامل اجرا خواهد شد.
  • محمد روشنیان
  • دنیای صوفی و این قضیه قیاسشون یکم دور از منطق!
    پاسخ:
    نمیدونم چرا میگید این دو از هم جدا هستند.
    من فکری که از طریق دنیای سوفی باعث کشته شدن فرد میشه رو دقیقا معادل ویروسی میدونم که از طریق واسطه هایی مثل هوا و ... باعث کشته شدن داییم شده.
    فکر معادل ویروس
    کتاب معادل واسطه ها مثل هوا و لیوانی که دو نفر ازش خوردن و حتی پدرم 
    و دانش آموز معادل داییم.
    اگه لطف کنید بگید چه فرقی دارن، ممنون میشم. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">