بهترین و بدترین احساسی که تا الان تجربه کردم، احساس تنهاییه.
گاهی از این که کسی پیشت نیست و خودت خوش و خرم زندگیتو میکنی، نهایت لذتو میبری.
اما گاهی وقتها جون تا اینجای آدم(خودتون تصور کنید دیگه) میرسه، اما کسی نیست که بتونی یه خورده درد و دل کنی.
فکر میکنم همه اینطورین. حتی اگه پیشت خانواده و دوستای جورواجور داشته باشی، این حس تنهایی یه جوری پاچه تو میگیره که نمیتونی ازش فرار کنی.
به نظرم، تنها یه راه چاره داره؛ که اون هم به نظر میرسه راهش بسته است. نمیدونم اما مثل اینکه چشمها هم، کم کم دارن تنبل و کم کار میشن. عیبی هم نداره، خاصیت زمونه است. هیچ چیزی کار خودشو درست انجام نمیده؛ حتی اگه مهم ترین کار اون چیز باشه و دلیل بودنش.
- ۹۵/۱۰/۱۲